مرثیه
خیز علی جان نگر باب دل افکار خویش
بر سر نعشت مکان گردد بحال پریش
عالم وآفاق را ز ناله اش کرده ریش
نگر ز داغت کنون قد کمانم علی
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
خیز علی جان نگر باب دل افکار خویش
بر سر نعشت مکان گردد بحال پریش
عالم وآفاق را ز ناله اش کرده ریش
نگر ز داغت کنون قد کمانم علی
بسته بودم بهوای گل روی تو دلم
لیک صیاد اجل حرکت متعجل کرد
بین علی را ز غمت ناله نماید چه هزار
دارد افسوس که این سرو قدت در گل کرد
روز شب میزنم از درد فراقت فریاد
چه کنم نقش تو در خانه دل منزل کرد
روزگاری بتو دل بستگیم زهرا بود
کی شود حب تو یکباره برون از دل کرد
کی کمانم تو روی زیر گل ایماه عذار
عجب از کید فلک نقش عمل زایل کرد
درد من چاره ندارد که بگویم غم خویش
نی دوائی است که بتوانم از او حاصل کرد
خوش بخوابی خبرت نیست ز طفلان پریش
که حسین ارض و سما را ز غمش عاطل کرد
زینب زار تو دانی چه نوائی دارد
حسنت از غم تو حال دلم مشکل کرد
آخر ای شمر نه من نوردل زهرایم
از عطش بین که زبان دور لبان می سایم
پاره بود از تیغ و سنان اعضایم
رفت طاقت ز من ای مرتد بی شرم و حیا
بیقین دان که مرا عمر بآخر برسید
گردم از خنجر بیداد تو این لحظه شهید
تشنه لب کس بلب آب سر از تن نبرید
بی حیا تشنه مکن رأس من از کینه جدا
دریغ از حاصل زحمت روز شبان
بپای تو کرده ام تمام ای نوجوان
داس اجل زود کرد مرا بغم توأمان
فسرده از ماتمت کرد چنانم علی
دیده گشا و ببین باب تو ای مه مثال
نشسته بالین تو باخاطر پر ملال
قامت موزون من از غم تو گشته دال
آرزوی زندگی نیست گمانم علی
خراب گردد پسر ز بعد تو روزگار
داغ تو دانی بماند به دهر دون یادگار
محو نخواهد شدن الی بیوم القرار
دریغ از زحمت روز و شبانم علی
مادر دهر ای پسر مثل تو سروی نزاد
ز داغت آتش چنان بخرمنم اوفتاد
که روز و شب می کشم ز هجر روی تو داد
چه نامت هر دم بود ورد زبانم علی
خیز ایا سرو روانم علی
خیز ایا راحت جانم علی
دلم نیاید پدر ز تو شوم من جدا
ولی مرا چاره نباشد ای مه لقا
ز یاد من کی رود حکایتست یاابا
چه نقش بردل بود قصه سوزان تو