روح
انَّ الرُّوحَ اذَا قُبضَ تَبعَهُ الْبَصَرُ.
روح که از بدن جدا میشود چشمهای میت آن را دنبال میکند.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
انَّ الرُّوحَ اذَا قُبضَ تَبعَهُ الْبَصَرُ.
روح که از بدن جدا میشود چشمهای میت آن را دنبال میکند.
سپنج است این سرای. در این سرای سپنج، خیمه استوار باید افراشت; باد است و بوران، گردباد است و طوفان، امواج بلند و قهر دریا، تفت و گرمای سوزان، زمهریر و زمستان استخوان سوز. زمان، کوتاه است، فرصت اندک، چون ابر بهاران درگذر، امّا در همین پلک برهم زدن است که حیات جاوید چشم میگشاید. در دل زندگی نا پایدار، عمرِ چون آب جوی درگذر، بی خبری از ثانیهها، دقیقهها، ساعتها، روزها و ماههای پیش روی، و دنیای سست بنیاد، خِرَد حکم میکند که پی و بنیادی ماندگار برای دقایق زندگی ریخته شود. اَجل، پرشتاب است، گاه کوبه این دَر را میکوبد و گاه کوبه آن در، گاه بر سینه این شخص فراز میرود و گاه بر سینه آن شخص، درنگ نمیدهد، در طرفةالعینی، طومار زندگی را بر میچیند. در برابر این گردونه پر شتاب، ارّابه مرگ، که هر آن، با قدرت و هیمنه شگفت، گریبان کسی را میگیرد و میگرداند و از اریکه زندگی به زیر میآورد و تخت و دیهیماش را درهم میکوبد، هنر، هوش مندی و زیرکی در این است که بر پشت این موجِ زیر و زَبَر کننده، نا آرام و بی قرار، بُنلاد زیستی آرام، ریخته شود، تا فرا آمدنِ اجل، زیبا جلوه کند و پایان طبیعی حیات دنیوی به قلم آید. دنیا، گذرگاهِ بلیّههاست، جای آمد و شد رنجها، گرفتاریها، تلخ کامیها، زیر و زَبَرشدنها، طوفانهای بنیان سوز و بنیاد برانداز. افراشتن تیرکهای زندگی در دهانه این حادثات و در چنین آوردگاهی که از هر سوی آن شرر میبارد و به قامت افرازی واداشتن آن در برابرِ این هنگامهها و هنگامهجوییها و هنگامه آفرینیها، کاری است کارستان. کم اند، بسیار اندک و انگشت شمار، مردمان و ملتهایی که شکوه مندانه و قامت افرازانه، در برابر این تکانههای شدید و شکننده، سر فرود نیاورده، از پای درنیامده و زانو نزدهاند. دنیا، لشکریانی دارد، قَدَر. حریفانی سخت کهنه کار، آزموده، برخوردار از فنونِ هماوردی، قدافرازی، میان داری در میدانهای نَفَسگیر، دشوار و دلهره آور، آشنا به روح و روان حریفان و نقطه ضعفهای آنان. در برابر این هماوردجویان، رجزخوانان و صحنه گردانان قوی پنجه، که سرسختانه میمنه و میسره و قلب لشکرگاه را در مینوردند و میان داری و اُشتُلُم میکنند و یکایک به میدان آمدگان را میگیرند و فرو میافکنند و از آغاز تا این لحظه، کرور کرور آدمیان را به خاک درافکنده، به تباهی کشیده و شرنک مذلت و مرگ را به کامِ »جان«شان فرو ریختهاند، راهی به جز قوی شدن، آشنایی با فنون هماوردی و میان داری، آبدیدگی در بوته آزمونهای سخت و کورههای گدازنده و بویژه در باب چسان گلاویزی با آنها وجود ندارد. دنیا، دامها، راههای پر پیچ و خم، دالانهای تاریک، دهلیزهای تو در تو، بیغولههای دَهشَتانگیز بسیار دارد. برای فرد گرفتار آمده و سرگردان در آنها، برون سویی وجود ندارد، مگر این که در دروناش افرازهای افروخته شود و او در پرتو آن، راهی به بیرون بیابد. عزم اش را جزم کند، افرازه درون را قدرتمندانه و بیمحابا برافرازد، تا درهایی فرارویش گشوده شود و از آن فضای خفقان آلود رهایی یابد.
در گاهان (گاثها) که سرودهای خود زردشت است و در آنها اصول عقاید وی را میتوان یافت، اشارۀ چندانی به پایان جهان نشده است، اما چنین مینماید که در بندی از گاهان سخن از مردی است که در آینده میآید و راه نجات را مییابد. این اشاره محتملاً دال بر اعتقاد زردشت به ظهور مرد نجاتبخشی در پایان جهان است. همچنین درگاهان چند بار به واژۀ سوشینت (سودبخش) برمیخوریم که در ادبیات بعدی زردشتی به صورت سوشیانس درآمده و منجی نهایی زردشتی بهشمار آمده است و در موردی نیز سخن از دین سوشینت است. واژۀ فرشوکرتی (کاملسازی = کاملسازی جهان)، در زبان پهلوی فرشگرد، یکی دیگر از اصطلاحاتی است که درگاهان بدان اشاره شده و به موضوع آخر جهان مربوط میشود، یعنی زمانی که پس از ضعف، و سرانجام نابودی اهریمن و نیروهای اهریمنی، جهان به کمال نخستین خود باز میگردد. در اوستای متأخر که حاصل تلفیق عقاید زردشت و باورهای پیش از از زمان او و نیز تحولات دین بعدی است، اشارات بیشتری به پایان جهان شده است .
مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوایَعْلَمُونَ.
«کسانی که غیر خدارا اولیای خود برگزیده اند، بسان عنکبوتند که خانه برای خود بتند وسست ترین خانه ها خانه عنکبوت است، اگر می دانستند».
شطرنج وزارت تو فرزین طلبست
کمتر کرم تو واری ذهبست
در پیش تو شاهرخ نهادم ببساط
از اسب پیاده ماندنم زین سببست
آدمی موجودی جامع این هر دو عالم است. چه تن وی نمونه ای از عالم خلق است و روحش از عالم امر. خداوند تعالی فرمود: «ویسالونک عن الروح قل: الروح امردبی » روان آدمی در آغاز قبل از موجودیت دیگر موجودات در دریای حقیقت به عنایات ازلی شناور بود.و سپس به اصل خویش بازگردد و به سوی سرچشمه ی خویش شناگری کرده به دریای حقیقت باز گردد، در شرایطی که استعداد پذیرش فیض های جلال و جمال را و انوار سرمدی را حاصل کرده باشد.
«مال اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت در باختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت بدست
دل بباید پاک کرد از هر چه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد زحضرت نور ذات»
گنج پنهان است زیر هر طلسم
پیش عارف شد مسمّی عین اسم
دیده حق بین اگر بودی تو را
او رخ از هر ذره بنمودی تو را