حق
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی زپیدایی است پنهان
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی زپیدایی است پنهان
چون پرتو الهی و فروغ تجلّیات او پیوسته در موجودات جاری و ساری است و هیچگاه نمی شود که این فیض از فیاض مطلق جدا و قطع گردد بنابراین مطلق خداوندی هرگز دارای حرکت و دگرگونی نیست. همان طور که نور خورشید از جرم خورشید جدا نمی شود.
یا رب سوزی که جسم و جان را سوزم
این کارگه سود و زیان را سوزم
یک شعله جانسوز که در آتش آن
خود را سوزم هر دو جهان را سوزم
یا رب به کسانی که جگرسوخته اند
یک عمر متاع درد دوخته اند
خاکم به هوای آن جوانمردان کن
کز هر چه به جز تو دیده بردوخته اند
مرکب لنگست و راه دورست این راه بریدنم خیال است صد قرن چو باد اگر بپویم با این همه گر دمی برآرم دانی تو که سر کافری چیست بی او نفسی مزن که ناگاه بگذر ز رجا و خوف کاین جا چه جای خیال و نار و نورست .
وقتی که منادی حق تو را از خانه خاک بخواند برای جزاء کردارت به عرصه رستاخیز براند, آن گاه ببینی خروش از مظلومان برآید و فریاد از نهاد ظالمان برخیزد, سراپرده عزت در صحرای قدرت زده شود, بساط عظمت گسترده گردد, ترازوی عدل آویخته, صراط راستی کشیده, اقویاء در دست ضعفاء اسیر, و فقراء بر امراء امیر, مطیع شادان و عاصی گریان, چه نسبها بریده, و چه روی سفیدان روی سیاه گردیده.
شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
یکی شکر گفت اندر آن خاک و دود
که دکان ما را گزندی نبود
جهاندیده ای گفتش ای بوالهوس
تو را خود غم خویشتن بود و بس
پسندی که شهری بسوزد به نار
اگر خود سرایت بود بر کنار
ز آئینه دل چو زنگ اغیار زدود
نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
چون اهل زمان نه ایم در قید فنا
ما فانی مطلقیم در عین وجود
جانی که از عنایت حق بهره یافت به دیگر چیز نمی نگرد چراکه هر چیز را جز او فناپذیر می بیند. چنانکه ابراهیم (ع) لا أحب الآفلین گفت او نیز از هرچه جز خداست بیزاری می جوید.
بینایی حس طبیعی حکم آن دست را دارد که تنها ظاهر تجسّم یافته حقایق را لمس می کند، دیگر کاری به همه موجودیت حقایق ندارد، چشم دریا بین چیزی است، و چشم کف بین چیز دیگری، حال که تو در راه دریافت حقایق گام گذاشته ای، این بینایی کف بین را رها کن و آن دیده دریا بین را به دست آور، این کف هایی را که در سطح دریا حقیقت می بینی، حرکت و جنبش خود را از دریا در می یابند.