عالم
در حیات تن سفر کردن ز تن می خواستم
یک سراسر سیر عالم بی بدن می خواستم
پرفشانی در قفس نتوان به کام خویش کرد
نیست عالم جای پروازی که من می خواستم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
در حیات تن سفر کردن ز تن می خواستم
یک سراسر سیر عالم بی بدن می خواستم
پرفشانی در قفس نتوان به کام خویش کرد
نیست عالم جای پروازی که من می خواستم
روح بیدار اندک اندک از عالم تن می گسلد امید آسایش از ملک تن بر می گیرد و از وطن خواستن در (غربت) دست بر می دارد. دلِ بیدار نمی تواند عالم جان را نبیند و بر این نابینایی بشکیبد.
همچو آیینه مشو محو جمال دگران
از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پروبال دگران
منزلی دیگر است،ره روان را و حالتی دیگر است محبان را،اما تا با شمشیر مجاهدت در راه شریعت کشته نشوی و به آتش محبت سوخته نگردی مسلم نیست که در این باب شروع کنی و نگر تا اعتقاد نکنی که آتش همین چراغست،که تو دانی و بس،که کشتگان حق دیگرانند و کشتهشدگان خلق دگران، و سوختن بآتش عقوبت دیگر است، و سوختن بآتش محبت دیگر،پیر بزرگوار گفت من چه دانستم که این دود آتش داغ است،من پنداشتم که هر کجا آتشی است چراغ است،من چه دانستم که در دوستی، کشته را گناهست و قاضی خصم را پناهست،من چه دانستم که حیرت بوصال تو طریق است،و ترا او بیش جوید که در تو غریق است.
یکی از شئون نفس ناطقة انسان مرتبة قلب اوست که در فارسی از آن به «دل» تعبیر می کنند. قلب به معنای گردیدن و جا به جا شدن است. نفس انسان حال واحدی ندارد و دائماً در انقلاب است. گاه حال خوشی دارد و گاه بد حال است. گاهی در هنگام نماز و دیگر عبادات حال مناجات داردو گاهی ندارد. یک وقت است دست به قلم می شود و خوب می نویسد و وقت دیگر هر چه سعی می کند نمی تواند بنویسد. دوستی ها، معاشرتها، رفت و آمدها همه و همه در حالات و دگرگونیهای قلب مؤثرند. گاهی انسان می بیند جرقه ای خورده و حالات خوشی دارد اما پس از مدتی متوجه می شود به واسطة جرقه ای دیگر افول کرده و آن حال خوش را از دست داده است. حال که منقلب شد خوب و بد می گردد. این بخش از نفس ناطقه را تعبیر به «قلب» یا «دل» می کنند.
روزی از حضرت یعقوب (علیه السلام) پرسیدند: چرا وقتی فرزندت را در تاریکی کنعان به چاه انداختند متوجه نشدی اما توانستی پس از چهل سال بو پیراهنش را از سرزمین مصر که تا یمن فاصلة بسیار داشت حس کنی. در جواب فرمود:
بگفتا: حال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهـــی بـر طارم اعلــی نشینیم
گهی تا پشت پـای خود نبینیــم
قیامت هر کس قیام کرده و حساب او رسیده است . و باطن انسان در دنیا عین ظاهر او در آخرت می گردد که یوم تبلی السرائر است , و اینها همه تمثل و تجسم علوم و اعمال است .
آدم صفی که بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت بود، در نخستین منزل وجود در صدر دولت بر تخت بخت نشست و مسجود مقربان گشت. از بهر آنکه ترنم حال پاک وی در طنین انس این کلمات بود.
هر یک از ظرفهای جسمانی را حد معینی است که گنجایش آنها را تحدید می کند , مثلا پیمانه ها و برکه ها و دریاچه ها و دریاها هر یک را اندازه ایست که بیش از آن اندازه آب را نمی پذیرند , به خلاف نفس ناطقه انسانی که هر چه مظروف او که آب حیات علوم و معارف است در او ریخته شود سعه وجودی و ظرفیت ذاتی و گنجایش او بیشتر و برای فرا گرفتن حقائق بیشتر آماده تر می شود .
عرش محل استواء رحمانی و الفنجگاه وجود عام و مظهر اول برای تمامیت ظهور است، صورتش مثال مطلق حقیقت الوهی و همانند آن است، و اما قوای چهارگانه طبیعی کلی آنکه خاص برجهای دوازدهگانه آن (عرش) و کیفیات منسوب به آنها میباشد؛ و نیز ارواح برجهای آن از فرشتگان؛ مثل و نظایر حقایق الوهیاند؛ و آنها اسماء چهارگانهای هستند که بدانها فرشتگان توان حمل (عرش) را مییابند، بلکه این اسماء چهارگانه- یعنی حیات و علم و قدرت و اراده- حاملان حاملان چهارگانه (عرش) اند که اسرافیل و میکائیل و جبرائیل و عزرائیل و یا رضوان میباشند.