افلاک
خیز در کاسه سراب طرب نان انداز
بیشتر از آنکه شود کاسه سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله برکند افلاک انداز
فائق آن روز وفاتم که بخاک بسپارند
مرا میکده برد و خم شراب انداز
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
خیز در کاسه سراب طرب نان انداز
بیشتر از آنکه شود کاسه سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله برکند افلاک انداز
فائق آن روز وفاتم که بخاک بسپارند
مرا میکده برد و خم شراب انداز
قدرت و فعل حق از او زده سر
کنده بی خویشتن در خیبر
خود چه خیبر که چنبر گردون
پیش آن دست و پنجه بود زبون
تا احَبّ للّه آیی در حسیب
کز درخت احمدی با اوست سیب
تا که ابْغَض للَّه آیی پیش حق
تا نگیرد بر تو رشک عشق دق
هر نور در سلسله انوارْ قاهر بر انوار مادون، و مقهور نور مافوق خود است؛ همچنین هر نوری نسبت به انوار مافوق دارای حیثیت فقری، و نسبت به انوار مادون خود دارای حیثیت استغنایی میباشد. حبّ نیز یکی دیگر از عواملی است که در پیریزی عالم ملکوت، نقش اساسی دارد. انوار در سلسله طولی، نسبت به یکدیگر حبّ دارند. امّا، حبِّ علّت به معلول با حبِّ معلول به علّت متفاوت است. حبِّ مافوق به مادون مستلزمعزّت، و حبِّ مادون به مافوق مستلزم ذلّت است.
عالم ار نه ای ز عبرت عاری
نهری جاری به طورهای طاری
وندر همه طورهای نهر جاری
سریست حقیقة الحقایق ساری
همه موجودات عالم به حکم ﴿و قضی ربّک اَلاّ تعبدوا اِلاّ ایّاه﴾ به عبودیت و یگانگی خداوند اقرار دارند و همه او را عبادت و ستایش می کنند و روز و شب پیوسته طالب و جویای او هستند.
ای آنکه رخت چو آتش افروختهای
تا کی سوزی که صد رهم سوختهای
گوئی به رخم چشم بردوختهای
نی نی، تو مرا چنین نیاموختهای
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک
چه می خواهند از این محمل کشیدن
چه می جویند از این منزل بریدن
که گفت این ثابت است آن منقلب نام
که گفت آن را بجنب وین را بیارام
در این محرابگه مقصودشان کیست
وزین آمد شدن منظورشان چیست
همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرنده خود را طلبکار
طبع بفتح طاء و سکون آن گاه مرادف طباع است و گاه مرادف طبیعت است و صفتی است مرکوز در اجسام و حال در آنها.
شد روان از خیمه بر چرخ بلند
خصم در غوغا و شه رفته ز هوش
کآمد او را نالۀ خواهر بگوش
کای امیر کاروان کربلا
کوفیان بر غارت ما زد صلا
دیده بگشا سیل لشگر بین بدشت
دستگیری کن که آب از سرگذشت
غنچه های بوستان بوتراب
رفت بر باد و گلستان شد خراب
شه چو بشنید این صدای جانگداز
غیرت الله چشم حق بین کرد باز
بی محابا رو سوی لشگر نهاد
پای رفتارش نماند و سر نهاد
چون نشست از پا خدیو مستطاب
کرد با کافردلان روی عتاب
کای گروه کفر کیش و بد نهاد
گر شما را نیست بیمی از معاد
هین بیاد آرید از احساب خویش
رسم احراز عرب گیرید پیش
خون من گر بر شما آمد مباح
نیست این مشت عقایل را جناح
باز گردید ای گروه عهد سست
هین فرو ریزید خون من نخست
شمر دون با خیل لشگر زان عتاب
کرد روی سوی خدیو مستطاب
شد فضال آسمان نیلی ز گرد
کس نشد واقف که او با شه چه کرد
کاخ گردون را چو خون از سرگذشت
فاش شد که خنجر از خنجر گذشت
از فلک بر سر زنان روح الامین
بر زمین آمد بصد شور و حنین
گاه بر چپ میدوید و گه براست
کای گروه این نور چشم مصطفی است
ایستاده بر سر اینک جدّ او
چشم حسرت بر نهال قدّ او
ترسم از آهی جهان بر هم زند
آتش اندر مزرغ آدم زند
ای ذبیح عشق ای زاد خلیل
ای فدایت صد هزاران جبرئیل
بی تو فرگاه نبوت شد بیاد
خاک عالم بر سر جبریل باد
بضعۀ زهرا بصد فریاد و آه
پابرهنه تاخت سوی حربگاه
دید جسمی در میان خون نگون
قاتلان آورده بر وی روز خون
غیرت الله نالۀ چون رعد کرد
تو ستاده میکنی بر وی نگاه
زان سپس با لشگر کین با عتاب
کرد آن بانوی باغیرت خطاب
کاین حسین است ای گروه بیوفا
وارث حیدر سلیل مصطفی
خون او خون خداوند ودود
گر نبود آنخون خداوندی نبود