آیات
چو آیات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن زآیات
همه عالم به نور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
چو آیات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن زآیات
همه عالم به نور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا
هر چه تو بینی ز سفید وسیاه
بر سر کاری است در این کارگاه
جغد که شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ویرانه در
هر چه در این پرده نشانیش هست
در خور تن قیمت جانیش هست
گر چه ز بحر تو به گوهر کم اند
چون تو همه گوهری عالم اند
اظهر من الشمس است و احتیاج به شرح و بیان ندارد و از شهود جمال با کمال محبوب مانع محبّ غیر از این نیست و مرغ دلهای طالبان و عاشقان از جهت گرفتاری این دام بلا است که مبتلای قید فراق و اندوه اشتیاقند و زنجیر مجانین عشق و طلب مجنبانید و سرود بیاد مستان میارید که سلسله زلف معشوق است که سبب تقیّد مجانین محبت و عشق،به قیود کثرات گشته .
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همی با اصل خود یکتاستی
علم نفس به اشیا، حصولی نیست؛ بلکه حضوری به معنای مشهور هم نیست، چه حضور به معنای مشهور در میانه جسم و جسمانیات میباشد. و اگر مجازا گویند که اشیا همگی حاضرند در نزد نفس، مراد این معنا خواهد بود که هیچیک از اشیا از نظر نفس ناطقه غایب نیستند از نظر نفس.... پس حاضر بودن اشیا ظاهر بودن آن است مر نفس عاقله را، نه حضور به معنای مشهور؛ چه حضور اشیا نزد نفس شبیه است به حضور معلول نزد علّت ... حاصل کلام آنکه علم نفس به اشیا، فیالحقیقه، نه حصولی است و نه حضوری. و اگر به سبب ضیق عبارت «حضوری» گویند، معنای مشهور را نخواهند؛ بلکه این معنا که گفتیم، اراده نمایند.
مرگ نه تنها چهره زندگی را بی معنا نمی کند; بلکه موقتی بودن زندگی آن را پرمعنا می سازد. مرگ, مسئولیت آدمی را به او یادآور می شود. مرگ, خارج از حوزه قدرت و مسئولیت آدمی است, اما کشمکش مداوم میان سرنوشت درونی و بیرونی آدمی و آزادی او, ماهیت اصلی زندگی است.
وجود بی واسطة اولیه خود را ابتدا به عنوان شیء و بعد به عنوان قوّه متجلّی می سازد و سپس مسئلة حیات و آگاهی، و در مرحلة بالاتر، «آگاهی به خود» و آنگاه عقل و پس از آن روح مطرح می گردد. در این مرحله، روح مبدّل به «ما» می شود که از لحاظی همان «من» است و «من» در «ما» معنا می یابد. آگاهی مبدّل به یقین می شود و بدینسان، روح نامتناهی با روح متناهی از در آشتی در می آید و در انتها، به تصور روح مطلق می رسیم که در دین تجلّی می کند.
فاهمه، سیر شعور از مرحلة ادراک صرف به مرحلة شناخت قانون، از طریق کشف ضرورت در خود و کشف امکان انطباق آن با متعلّق خارجی صورت می گیرد، که از همین رهگذر، یقین به خود، کلّیت و عمومیت پیدا می کند و سرانجام، خود آگاهی حاصل میشود. فهم قانون طبیعت، اولین پلة صعود از جهان معقول به جهان حسی است.
شناخت شیء به عنوان پدیدار یعنی: نفی شیئیت و در عین حال، نفی هر نوع توهّم احتمالی در آن.