ابزار وبمستر

لا اله الا اللَّه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۵۵
فایلستان

ای جوانمرد، نجات از تیغ ظاهر بتیغ ظاهرست و نجات از عقوبت باطن بعقیدت باطن است. چون بزبان ظاهر گفتی لا اله الا اللَّه، تیغ این سرای از گردنت برخاست و چون بدل پذیرفتی لا اله الا اللَّه، عقوبت آن سرای از تنت برخاست. زبان مؤمن پاسبان دلست. بذکر تسبیح و تهلیل پاسبانی دل کند. هر گه که دل بصفت اخلاص و پیرایه صدق آراسته بود، پاسبان بر جای خود بود. اما دلی که در او اخلاص و صدق نباشد، خراب بود و در خانه خراب پاسبان نشاندن محال بود. چون سلطان اخلاص در صمیم دل موحّد وطن گرفت.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نار

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۵۳
فایلستان

شبی دود خلق آتشی برفروخت  
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت  
یکی شکر گفت اندر آن خاک و دود 
که دکان ما را گزندی نبود 
جهاندیده ای گفتش ای بوالهوس  
تو را خود غم خویشتن بود و بس  
پسندی که شهری بسوزد به نار 
اگر خود سرایت بود بر کنار



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

آینه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۵۳
فایلستان

بر پیکر آن سرور خورشید علم

کز عارضه‌ای گشته مزاجش درهم

چندان به دمم دعا که برباد رود

از آینهٔ وجود او گرد الم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حقیقت

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۵۲
فایلستان

حقیقت صور مدرکه اشیاء که علم نفس اند شأنی از شئون نفس اند و این نه انقلاب حقیقت است بلکه ارتقا و جهش نفس از نقص به کمال است .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

سعه وجود

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۵۲
فایلستان

هر یک از ظرفهای جسمانی را حد معینی است که گنجایش آنها را تحدید می کند , مثلا پیمانه ها و برکه ها و دریاچه ها و دریاها هر یک را اندازه ایست که بیش از آن اندازه آب را نمی پذیرند , به خلاف نفس ناطقه انسانی که هر چه مظروف او که آب حیات علوم و معارف است در او ریخته شود سعه وجودی و ظرفیت ذاتی و گنجایش او بیشتر و برای فرا گرفتن حقائق بیشتر آماده تر می شود .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

چرخ مدور

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۵۱
فایلستان

ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر

تو بر زمی و از برت این چرخ مدور

این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو

چون بهرهٔ خود یافتی از دانش مضمر؟

تا کی تو به تن بر خوری از نعمت دنیا؟

یک چند به جان از نعم دانش برخور

بی سود بود هر چه خورد مردم در خواب

بیدار شناسد مزهٔ منفعت و ضر

خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب؟

دادار چه رانده است بر این گوی مغبر؟

این خاک سیه بیند و آن دایرهٔ سبز

گه روشن و گه تیره گهی خشک و گهی تر

نعمت همه آن داند کز خاک بر آید

با خاک همان خاک نکو آید و درخور

با صورت نیکو که بیامیزد با او

با جبهٔ سقلاطون با شعر مطیر

با تشنگی و گرسنگی دارد محنت

سیری شمرد خیر و همه گرسنگی شر

بیدار شو از خواب خوش، ای خفته چهل سال

بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

جهان

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۴۷
فایلستان

نردیست جهان که بردنش باختنست

نرادی او بنقش کم ساختنست

دنیا بمثل چو کعبتین نردست

برداشتنش برای انداختنست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نارونور

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۴۷
فایلستان

مرکب لنگست و راه دورست این راه بریدنم خیال است صد قرن چو باد اگر بپویم با این همه گر دمی برآرم دانی تو که سر کافری چیست بی او نفسی مزن که ناگاه بگذر ز رجا و خوف کاین جا چه جای خیال و نار و نورست .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مالک الموت

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۴۶
فایلستان

این سخن‌ها که مقصد سخنید

باز پرسید هم خیالش را

تا چه حال است زلف و خالش را

ای به صورت ندیم خاک شده

به صفت ساکن سماک شده

از جمال تو وقت جان ستدن

مالک الموت شرمناک شده

جان پاک تو در صحیفهٔ خاک

جسته از نار و نور پاک شده

رسته از چه چو یوسف و چو مسیح

بر فلک بی‌نهیب و باک شده

نفست آنجا خلیفهٔ ارواح

نقشت اینجا اسیر خاک شده

مرکب از چوب کرده کودک وار

پس به دروازهٔ هلاک شده

بی‌تماشای چشم روشن تو

چشم خورشید در مغاک شده



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خضر

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۳:۴۶
فایلستان

درحدیث است که روزی علی عمرانی

آن شفیع همه خلق بررحمانی

ظاهراً بود بسن دو سه سال آن سرور

با پسرهای عرب بود سوی راه گذر

کوچه و شهر مدینه به آن زوج بتول

با پسرهای عرب بود ببازی مشغول

از قضا خضر برآن کوچه عبورش افتاد

سوی طفلان عرب بهرکرم روی نهاد

زان میانه یکی از طفل عرب گشت بلند

قامتش سرو و رخش ماه دو گیسو چه کمند

گفت ای خضر سلامم نبود یاد پیغمبر

هرکجا میروی امروز مرا با خود بر

خضر گفتا که ای کودک نیکو منظر

ز این خیالی که توهست بسر باز گذر

کی توانی تو با ما قدمی ساز کنی

گرشوی همچو یکی مرغ تو پرواز کنی

ده دو گام زنم هر دو جهان را یکدم

نیست مانند من امروز کسی در عالم

بگذر از این سخنانی که محال است بدان

عمرت امروز چو شب گشته سه سالت بدان

این زمان بهرتماشای تو مستور شوم

دیده بربند که تا از نظرت دور شوم

می شوم غایب از این جا تو مرا پیدا کن

گر بجوئی تو مرا آنچه کنی با ما کن

مظهر کل عجائب بشنید این سخنان

گفت البته قبول است مرا در دل جان

دیده خویش ببندم تو پسر از نظرم

زانکه از حال تو ای همه باخبرم

دیده بنهاد بهم شاد بشد خضر روان

سوی مشرق بشد آن لحظه بی لشکرکشان

گفت یا رب تو همان کودک من یاری کن

هر کجا هست خدا یا تو نگهداری کن

ناگهان در عقبش گفت که آمین ای خضر

هست برشان تو هم سوره یاسین الخضر

گر قبولت نبود بار دیگر غایب شد

بر رسوخ خویش نقابی زن و بر حاجب شو

باز آن زنده دل از روی ادب شد بحجاب

بار دیگر سوی مغرب بشد و بر بست نقاب

شهر مغرب چو قدم زد پس از آن بیرون شد

بر سر راه ملاقات شه مردان شد

طفل گفتا که ایا خضر ترا می نگرم

هست این لحظه دو ساعت که ترا منتظرم

خضر چو ن کرد نظر طفل بگفتش که سلام

بپرید از سر او عقل و هم از هوش تمام

چهره اش زرد و لبش خشک شد و دم بسته

پای او ماند ز رفتار و شدی دلخسته

طفل گفتا که ایا خضر توئی فخر قدم

نیست مانند تو امروز کسی در عالم

بگذر از این سخنانی که همه چون وچراست

دم مزن خضر که ایندفعه بدان نوبت ماست

روی کن در عقب ای خضر نگه کن بر من

معجز از من بظهور آید و تو کن احسن

خضر چون کرد نظر بر عقب و بر گردید

اثری از قد بالای همان طفل ندید

گفت امروز خدایا بکجا افتادم

روی خود سوی همان کوچه چرا بنهادم

این بگفت و سوی صحرا و بیابان گردید

کوه دشت وچمن بیشه شتابان گردید

نه صدائی نه ندائی بشنید از آن طفل

بگذشت از همه جا و اثری دیده نشد

دلش از غصه آن طفل پسندیده نشد

پای او مانده ز رفتار بسی گردش کرد

باز آمد لب دریا بنشست با رخ زرد

زد با الیاس صدائی که بیرون شو از آب

خضر محنت زده خویش برادر دریاب

چونکه الیاس شنید این سخن از خضر نبی

خویشتن از ته دریا بفکند بر عقبی

گفت ای خضر چرا مانده و حیرانی تو

هم بکار خودت ای خضر پریشانی تو

خضر گفتا چه بگویم بتو من ورد زبان

چه بدیدم بجهان آنچه بگویم بعیان

شدم امروز بگردش که جهان سیر کنم

نظر از روی حقیقت سوی این دیر کنم

برسیدم بیکی شهر من ره دراز

وقت ظهر بود رفتیم سوی مسجد نماز

چونکه فارغ شدم از ذکر روان کردم

برکوچه یکی طفل عرب من دیدم

طفل چون کرد نظر گفت ایا خضر سلام

باز بردم ز سرم عقل و هوش تمام

داد الیاس جوابش که ایا خضر خدا

هفت سال است که آن طفل چنین کرد بما

روزی آمد ته دریا و بمن یاری کرد

چند روزی بمن غمزده دلداری کرد

پس از آن غیب شد و بنده ندانم کجاست

یا بعرش است و همان نیز خداست

اثری از قد بالاش نمی یابم من

نظری از رخ زیباش نمی یابم من

الغرض همچو قضیه غمینم رخ داده

من ندانم بکجا رفته همان شا زاده

گفت در دل بروم تا بخورم آب حیات

گاه باشد که همان طفل بود در ظلمات

سرآن چشمه گل چید که تا بوش کند

گفت خود را زده از آب که تا نوش کند

ناگهان از ته آن چشمه صدائی بشنید

بعد از لحظه ندائی بشنید

ایا خضر نی جام بگیر از دستم

نوش کن ماه معین ز آنکه من از وی هستم

جام بگرفت از آندست همان آب بخورد

پی دیگر جام نداده او به همراهش برد

دیگر آواز برآمد که ایا خضر نی

آب خوردی جام بردی بهر چه چی

خضر گفتا که ای جوان رحم بحالم کن که از پای افتادم

به خدائیکه ترا من از پا افتادم

رحمت من قسم ای طفل بیا باور کن

تو بیا از ته چشمه خود ظاهر کن

چه شود که برسرمن بدم ممات آئی

که مریضم و ندارم بجز از تو آشنائی

تو طبیب درد مندان تو علاج قلب سوزان

تو پناهی پناهان تو حکیم دردهائی

بلحد شبی که خفتم سخنی بخوشی گفتم

شب نار من بگیرد ز رخ تو آشنائی

گر از این درم برانی ز در دیگری در آیم

بخدا ز در که تو نبود مرا رهائی

ره دور و منزلت دور که تو ز هجر تا صبوحی

که هزارها فرسنگ میان ما چه آئی

تو قیم باغ رضوان تو ز بیخ کوی جانان

تو قتیل قوم عدوان تو حسین سر جدائی

ز آه ناله من زان همیشه دمساز است

که خون شده این دل که دلدار بر سر ناز است

اگر ز قامت دلجوئی او سخن گفتم

مگیر خورده که طبع بلند پرواز است

جدائی من دل داستان شیرین است

زمانه ایست که از خویش هم گریزانیم

کجا بریم غم دل را که محرم رازست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فایلستان
مرکز دانلود فایل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فایلستان است. || طراح قالب avazak.ir