فنا
ز آئینه دل چو زنگ اغیار زدود
نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
چون اهل زمان نه ایم در قید فنا
ما فانی مطلقیم در عین وجود
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ز آئینه دل چو زنگ اغیار زدود
نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
چون اهل زمان نه ایم در قید فنا
ما فانی مطلقیم در عین وجود
اگر قرین دوراندیشی شوی و عزم کنی، مصیبت و سختی را ناچیز یابی و تاثیر و زیانشان اندک سازی.نیز از همان راه هاست که: آنچه از فرا رسیدن فنا دانی، دل را نیز بیاموز و نیز آنچه از بگذشتنی که سرنوشت است. چرا که دنیا را حال یکسان نماند و هیچ مخلوقی را بقائی آشکارا نیست.
ای شمع نمونهای زسوزم داری
خاموشی و مردن رموزم داری
داری خبر از سوز شب هجرانم
آیا چه خبر ز سوز روزم داری
علم الیقین استدلالی است، عین الیقین استدراکی، حق الیقین حقیقی است. علم الیقین مطالعت است، عین الیقین مکاشفت است.علم الیقین از سماع بود، عین الیقین از الهام روید، حق الیقین از عیان خیزد. علم الیقین سبب بشناختن است، عین الیقین از سبب بازرستن است، حق الیقین از انتظار و تمییز آزاد گشتن است. کسی که خواهد تا از علم الیقین بعین الیقین رسد او را سه چیز بکار باید: استعمال علم و تعظیم امر و اتباع سنت. چون خواهد که از عین الیقین بحق الیقین رسد، ترک تدبیر باید و لزوم رضا و حرمت در خلوت و خجل از خدمت. پس چون بحق الیقین رسد.
سایه و آفتاب بر من و تو
خط موهوم می نماید دو
خط موهوم اگر براندازی
خانه از غیر حق بپردازی
اثر این و آن مجوی آنجا
نام چبود نشان مجوی آنجا
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
گر ز تو باخبران بیخبرند
نه تو از بیخبران باخبری
مونس و یار دلی یا تو دلی
تو مقیم نظری یا نظری
ایها الخاطر فی مکرمه
قف زمانا بخداء البصر
لا تعجل به مرور و نوی
بدل اللیل بضؤ السحر
حسن تدبیرک قد صاغ لنا
الهیولی به حسان الصور
گر آفتاب چون دل او تابدی به چین
در جین نه بتپرستی و نه بتگریستی
از نور زهره را شرف استی بر آفتاب
گر پیش او نشسته به خنیاگریستی
گر شعرهای من همه در مدح اوستی
دیوان من خزانهٔ درّ دریستی
همتای او کجاست خریدار شعر من
ای یادگار خواجهٔ ماضی زمانه را
وی رسم تو سببْ شرف جاودانه را
راضی است جان ز رسم تو در روضهٔ جنان
کسی که سرّ او معدن راز بود، و دل او در در قبضه ناز بود، و بر پیشانی او نشان اقبال بود، و در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذی الجلال بود، از اسرار و رموز این کلمات درین آیات آگاهی دارد، و واقف بر این احوال بود.
مقصودا، نام خداوندی نکو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بی ستاینده، و بزرگ عز بی پرستش بنده. خداوندی حکیم راست دان، علیم پاک دان مهربان کاردان، بخشاینده روزی رسان.
چنان در گذشتم جهان خراب
بشویید جسم مرا با شراب
کفن پوشم را برگ ریزانم کنید
ز آب رزان شست وشویم کنید
به پهلوی میخانه دفنم کنید
نیایند بر قبر من هیچ مرد و زن
بغیر از مغنی و یک تار زن