نور
بنور الهی همت عالی گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگی بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
بنور الهی همت عالی گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگی بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید.
مفاهیم بلند قرآن ، و معانی آسمانی و ملکوتی این کتاب به گونهای است ، که جز آنان که در جهت معنویت از هر حیث پاک و منزه اند به آن نمی رسند .عقل مغلوب ، و نفس معیوب ، و قلب محجوب ، چگونه قدرت راه یافتن به این بارگاه مقدس و والا را دارد.
به چشم کم مبین در قامت خم گشته پیران
کز این پشت کمان کار دم شمشیر می آید
نپردازد به سیر باغ جنت، دیده حق بین
که مهمان از سر خوان کریمان سیر می آید
نباشد حسن از حال گرفتاران خود غافل
که از خلخال لیلی ناله زنجیر می آید
چه صورت دارد از بیهوده گردی منع من کردن؟
که عکس من برون زآیینه تصویر می آید
نشد باز از دم گرم بهاران عقده از کارم
چه کار از بر گریز ناخن تدبیر می آید؟
به حیرانی توان شد کامیاب از چهره خوبان
که حفظ صورت از آیینه تصویر می آید
نگردد تیرباران ملامت سنگ راه من
نیستان کی برون از عهده این شیر می آید
مدان از سخت جانی گر نمردم در فراق تو
که جان از ناتوانی بر لب من دیر می آید
زکویش چون برون آیم، که سیلاب سبک جولان
به دشواری برون زان خاک دامنگیر می آید
روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضی ظاهر و بعضی باطن.
الصّومُ لی وَاَنَا اُجْزی بهِ.» روزه از آن من است؛ از آنچه مفعولات وی جمله ملک وی است، و نسبت و اضافت همه خلق مر هر چیزی را به خود رسم و مجاز بود نه حقیقت.
گر معرفت الله نباشد مقصود
زین انس مجازی تن و روح چه سود؟
جان نور حق است و چون به حق وا گردید
تن باز همان قبضه خاک است که بود
دلائل قدرت و شواهد فطرت او جلّ جلاله یکی آسمانست که در هوا بقدرت معلّق بداشت و مر آن را ببروج و ستارگان بیاراست و بنگاشت، دیگر زمین است که بر سر آب بیحجابی بداشت وز آب نگه داشت. آسمان بامر خود گردان کرد زمین بجبر و قهر خود بساط و میدان کرد، گردش اندر آسمان بامر و جبر او، آرام اندر زمین به اسر و قهر او، آسمان محدث اندر وی عرض گردش زمین محدث، اندر وی صفت آرامش. این جمله بتقدیر خداوند قدیر پاک دانش. روزی بیاید که آسمان درنوردند، بروج فلک فرو گشایند خورشید از مرکز خود درافتد، ماه از جاه خود معزول شود، جرم منوّر مکوّر گردد حمل را عمل نماند، ثور را دور نبود، اجزاء جوزا از هم جدا شود، سرطان از اوطان خود جدا گردد، اسد را در روش سد قهر پیدا آید، سنبله از سلسه برون آید، خزّان میزان دست از نگه داشت وی بکشند، عقرب از سیرا بعد و اقرب باز رهد، قوس را حرکت و قوس نماند، جدی را جری قاصر شود، دلو از علو بسفل افتد، حوت را قوت بقا نماند. چون این جمله را بعد از نشر آن طی کنند عزت اهل ایمان آشکارا شود، عالم بنور الهی منوّر گردد، فردوس از نقاب بیرون آید، بجای ستارگان رویهای مؤمنان بود، بجای ماه چهره انبیاء و رسل بود، بجای خورشید جهانافروز جمال و کمال آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم بود، آن روز خبرها عیان گردد، وعدها نقد شود، ابر لطف باران کرم ریزد.
یک تپه شن را در نظر میگیریم. برنامهای برای صاف کردنِ عرصه مکانِ این تپه اجرا میشود که در آن فقط از یک سطل کوچک (مثلا، پنج کیلویی) استفاده میشود. به ازای هر سطلِ شن که از این تپه برداشته میشود، مقداری کوچک میگردد، ولی هنوز یک تپه است. این کار تا مرحلهای پیش میرود که به جای تپه با یک سطح هموار مواجه میشویم. اما پرسش این است که تپه با برداشتن کدام سطلِ بخصوصِ شن، از تپه بودن خارج شد و به غیر تپه (یعنی نقیضِ تپه) تبدیل گردید؟ مسلّماً نمیتوان مورد خاصی از سطلها را برای این منظور مشخص کرد (برای اینکه مثال تپّه بیشتر روشن شود، همان تپه را با باد شن فرض کنید).
مثال دیگری مسئله را روشنتر میکند: فاصله یک سیب و تفاله آن را در نظر بگیرید. هنگامی که سیبی یک گاز خورده میشود هنوز یک سیب است و اگر کسی از شما بپرسد چه چیزی میخورید؟ شما در پاسخ خواهید گفت: یک سیب. و این سؤال و پاسخ تقریباً تا آخرین گاز ادامه مییابد، تا جایی که اگر کسی از شما بپرسد این چیست که در دست خود نگه داشتهاید؟ شما در پاسخ میگویید: تفاله سیب که خوردهام.
حال سؤال این است که آیا واقعاً سیب تا همان آخرین گاز، سیب واحدی است؟ مسلّماً نیست و با هر گاز، مقداری از شکل آن تغییر میکند. آیا میتوان مشخص کرد که سیب در چه مرحلهای به تفاله تبدیل میشود و دیگر کسی نمیتواند ادعا کند که سیب در دست دارد بلکه تفاله است؟ مسلّماً در هیچ مرحلهای این کار امکانپذیر نیست؛ زیرا فهم عرف از واقعیاتی مثل سیب بودنِ سیب و تفاله بودن تفاله، کاملا نسبی و مرتبهدار است. یعنی سیب بودنِ سیب دارای مراتبی است که سیب در آن مراتب معنا و تحقق مییابد و در واقعِ امر، هیچ مرز مشخصی بین سیب و تفاله، و حتی تپه و غیرتپه (سطح هموار) وجود ندارد.
پارادوکس پرتاب مکرر سکّه نیز راهحل درست خود را می یابد. با توجه به آنچه ظاهر صورت مسئله نشان می دهد مقصود آن است که ما هیچ معرفتی درباره شیر یا خط آمدن سکّه در هیچ پرتابی نداریم، جز آنکه می دانیم در هر پرتاب یا شیر می آید یا خط. در این صورت، تنها پاسخ 5/0 درست است.
فرض کنید آزمون خاصی، مانند پرتاب سکه را n بار تکرار می کنیم. میدانیم که در هر بار ممکن است حادثه M (مثلاً شیر آمدن سکّه) اتفاق بیفتد یا نیفتد. احتمال آنکه حادثه M در r بار از n بار آزمون اتفاق بیفتد چیست؟
از سویی، ما هیچ دلیلی نداریم که تکرار حادثهM از میان اعداد 0 تا n کدام عدد را میپذیرد و اصل عدم تفاوت می گوید احتمال صدق این قضیه که این عدد، عدد خاص r باشد، نسبت یک عدد به 1+n عدد، یعنی 1n+/1 است. مثلاً در دو بار پرتاب سکّه، سه قضیه ناسازگار داریم که هریک ممکن است صادق باشد و معرفت ما درباره صدق آنها مساوی است: «هیچ بار شیر نمی آید»، «یک بار شیر می آید»، «دو بار شیر می آید». بنابراین، مطابق این تفسیر و با پذیرفتن اصل عدم تفاوت، احتمال آنکه یک بار شیر بیاید، 3/1 است.
از سوی دیگر، همین مسئله را میتوان به گونهای متفاوت تفسیر کرد. مثلاً در دو بار پرتاب سکّه، قضایای ناسازگار را میتوان چنین در نظر گرفت: «هر دو شیر می آید»، «هر دو خط می آید»، «اولی شیر و دومی خط می آید»، «اولی خط و دومی شیر می آید». بدین ترتیب، چهار قضیه ناسازگار داریم که معرفت ما درباره صدق آنها مساوی است. اما احتمال صدق قضیه «یک بار شیر می آید» با احتمال صدق دو قضیه از چهار قضیه مزبور برابر است. پس احتمال آنکه یک بار شیر بیاید، مطابق این تفسیر و با پذیرفتن اصل عدم تفاوت، 5/0 است. چنانکه می بینیم به کارگیری اصل عدم تفاوت در تعیین احتمال معرفتشناختی در این مسئله نیز، با اصل اول از اصول حساب احتمالات ناسازگار است.