مرثیه
مادر دهر ای پسر مثل تو سروی نزاد
ز داغت آتش چنان بخرمنم اوفتاد
که روز شب می کشم ز هجر روی تو داد
چه نامت هر دم بود ورد زبانم علی
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
مادر دهر ای پسر مثل تو سروی نزاد
ز داغت آتش چنان بخرمنم اوفتاد
که روز شب می کشم ز هجر روی تو داد
چه نامت هر دم بود ورد زبانم علی
خیمه بی یار هم کوفته ام در برت
مکان علی جان نگر نموده ام بر سرت
عاصی قربان آن طره از خون ترت
از غم تو روز شب اشک فشانم علی
بسته بودم بهوای گل روی تو دلم
لیک صیاد اجل حرکت متعجل کرد
بین علی را ز غمت ناله نماید چه هزار
دارد افسوس که این سرو قدت در گل کرد
روز شب میزنم از درد فراقت فریاد
چه کنم نقش تو در خانه دل منزل کرد
روزگاری بتو دل بستگیم زهرا بود
کی شود حب تو یکباره برون از دل کرد
کی کمانم تو روی زیر گل ای ماه عذار
عجب از کید فلک نقش عمل زایل کرد
هر دل که در او تسلیم و رضا جمع شد، بنقد آن تن قرین سلامت گشت، و آن سینه دست از آفات بشریّت مسلّم شد، تسلیم درجه ذبیح و خلیل است (ع). خلیل را خطاب آمد که «اسلم». جواب داد که: «اسلمت» پسر از پدر نشان تسلیم دید، بتعلیم پدر لباس تسلیم پوشید قرآن مجید از تسلیم پدر و پسر خبر داد که: «فَلَمَّا أَسْلَما» تسلیم درین جهان مسمار دین است و در آن جهان مفتاح دار السّلام. رضا آنست که بندهای بر پسند باشی و بهر چه رود خرسند باشی و منتظر قضای خداوند باشی، و تسلیم آنست که کار آفریده بآفریدگار باز گذاری.
«وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اشارتست که هر طاعتی را فردا ثوابیست و هر کس را مقامی و جای هر کس بقدر روش خویش و هر فرعی سزای اصل خویش.
آسمان و زمین و برّ و بحر و هوا و فضا عالم خلق است، میدان نظر خلایق و آن را نهایت پدید و جایز الزّوال است. اما عالم امر روا نبود که آن را نهایتی بود، که آن واجب الدّوام آمد و مرد تا از عالم خلق درنگذرد، بعالم امر راه نیابد. جوانمردانی که نظر ایشان در عالم امر سفر کند، ایشان اوتاد زمیناند، چنانک این کوههای عالم از روی صورت زمین را بر جای دارد، ایشان از روی معنی عالم را بپای دارند.
ورد زبان و وارد دل در هم بسته و بهم پیوسته، تا اوراد اذکار بر زبان بنده روانست، واردات انوار در دل وی تابانست، و تا جوارح و ارکان بنده بنعت ادب در نماز است جان و روان وی در حضرت راز و نازست. و بر عکس این تا بر زبان بنده بیهده میرود، دل وی در غفلت میبود و تا قدم از دایره فرمان بدر مینهد، حلاوت ایمان بدل وی راه نیابد.
قرآن منشور هدایت است، و قانون حکمت. قرآن نامه تذکرت است، و صحیفه رحمت. قرآن شاهد حقّ است و مایه حقیقت. قرآن بیان جلال الوهیّت است، و نشان جمال ربوبیّت. هر کرا قرآن انیس است، اللَّه او را جلیس است. هر کرا قرآن رفیق است، قرینش توفیق است. هر کرا قرآن امام است، مقرّش دار السّلام است.
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ. این «نصر» «و فتح» همانست که آنجا گفت: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ بر لسان اشارت، بر ذوق اهل فهم، «نصر» نصرت دلست بر سپاه نفس. و «فتح» گشاد شهرستان بشریّت است بسپاه حقیقت. و این نصرت در خزانه حکمت است. و مفتاح این «فتح» در خزانه مشیّت. تا هر دستی بدو نرسد. دستی که بدو رسد، دست سعادتست که در آستین خرقه بشریّت نبود، ساعد این دست از ایمان بود. بازو از توحید، انگشتان از معرفت.
ای جوانمرد اگرت روزی آفتاب معرفت از فلک کبریا بتابد و دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وی گشتهای نعلی کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبی که قید تو شده حلقهای سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند.