ابزار وبمستر

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۴۰
فایلستان

ساربان من پسر فاطمه ام ای کافر

ز چه سازی تو جدا دست من از تن آخر



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۴۰
فایلستان

مباد گوئی که بُد خرابه مأوای ما

مباد گوئی که بُد خاک سیه جای ما

نظاره گر شامیان بهر تماشای ما

شکسته گردد دل حسین ز عنوان ما



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۹
فایلستان

مباد گوئی که بُد خاک سیه بسترم

مباد گوئی که بُد لباس کهنه برم

مباد گوئی نبود چادر و هم معجرم

شود جگر خون پدر ز چشم گریان تو



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۸
فایلستان

مباد در نزد باب شکوه زمین سر کنی

ز قلت آب و نان چشم سیه تر کنی

برادرم را ز من فسرده خاطر کنی

پُرست از درد غم قلب پریشان تو



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۸
فایلستان

ز چیست از همرهان قطع نظر کردهٔ

خلاص از غم شدی رو بسفر کردهٔ

ز چوب شمر لعین عجب حذرکردهٔ

چسان تسلی دهم دلم ز فقدان تو



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۷
فایلستان

چرا ز گفتار ماند لعل شکر خوار تو

چرا ز رفتار ماند قامت دلدار تو

ز چیست پژمرده شد نوگل رخسار تو

ببین که عمه کند ناله ز هجران تو



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۷
فایلستان

ز بس که روز شبان پدرپدرگفتهُٔ

عاقبت از هجر باب از این جهان رفتهٔ

خوشا بحالت روان نزد پدرکشتهٔ

شوم فدای تو و آن دل بریان تو



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

هیمه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۶
فایلستان

بخویش، هیمه گه سوختن بزاری گفت

که ای دریغ، مرا ریشه سوخت زین آذر

همیشه سر بفلک داشتیم در بستان

کنون چه رفت که ما را نه ساق ماند و نه سر

خوش آنزمان که مرا نیز بود جایگهی

میان لاله ونسرین و سوسن و عبهر

حریر سبز بتن بود، پیش از این ما را

چه شد که جامه گسست و سیاه شد پیکر

من از کجا و فتادن بمطبخ دهقان

مگر نبود در این قریه، هیزم دیگر

بوقت شیر، ز شیرم گرفت دایهٔ دهر

نه با پدر نفسی زیستم، نه با مادر

عبث بباغ دمیدم که بار جور کشم

بزیر چرخ تو گوئی نه جوی بود و نه جر

ز بیخ کنده شدیم این چنین بجور، از آنک

ز تندباد حوادث، نداشتیم خبر

فکند بی سببی در تنور پیرزنم

شوم ز خار و خسی نیز، عاقبت کمتر

ز دیده، خون چکدم هر زمان ز آتش دل

کسی نکرد چو من خیره، خون خویش هدر

نه دود ماند و نه خاکستر از من مسکین

خوش آنکسیکه بگیتی ز خود گذاشت اثر



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مومیایی

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۵
فایلستان

ای جسم سیاه مومیائی

کو آنهمه عجب و خودنمائی

با حال سکوت و بهت، چونی

در عالم انزوا چرائی

آژنگ ز رخ نمیکنی دور

ز ابروی، گره نمیگشائی

معلوم نشد به فکر و پرسش

این راز که شاه یا گدائی

گر گمره و آزمند بودی

امروز چه شد که پارسائی

با ما و نه در میان مائی

وقتی ز غرور و شوق و شادی

پا بر سر چرخ می‌نهادی

بودی چو پرندگان، سبکروح

در گلشن و کوهسار و وادی

آن روز، چه رسم و راه بودت

امروز، نه سفله‌ای، نه رادی

پیکان قضا بسر خلیدت

چون شد که ز پا نیوفتادی

صد قرن گذشته و تو تنها

در گوشهٔ دخمه ایستادی

گوئی که ز سنگ خاره زادی

کردی ز کدام جام می نوش

کاین گونه شدی نژند و مدهوش

بر رهگذر که، دوختی چشم

ایام، ترا چه گفت در گوش

بند تو، که بر گشود از پای

بار تو، که برگرفت از دوش

در عالم نیستی، چه دیدی

کاینسان متحیری و خاموش

دست چه کسی، بدست بودت

از بهر که، باز کردی آغوش

دیری است که گشته‌ای فراموش

شاید که سمند مهر راندی

نانی بگرسنه‌ای رساندی

آفت زدهٔ حوادثی را

از ورطهٔ عجز وارهاندی

از دامن غرقه‌ای گرفتی

تا دامن ساحلش کشاندی

هر قصه که گفتنی است، گفتی

هر نامه که خواندنیست خواندی

پهلوی شکستگان نشستی

از پای فتاده را نشاندی

فرجام، چرا ز کار ماندی

گوئی بتو داده‌اند سوگند

کاین راز، نهان کنی به لبخند

این دست که گشته است پر چین

بودست چو شاخه‌ای برومند

کدرست هزار مشکل آسان

بستست هزار عهد و پیوند

بنموده به گمرهی، ره راست

بگشوده ز پای بنده‌ای، بند

شاید که به بزمگاه فرعون

بگرفته و داده ساغری چند

کو دولت آن جهان خداوند

زان دم که تو خفته‌ای درین غار

گردنده سپهر، گشته بسیار

بس پاک دلان و نیک کاران

آلوده شدند و زشت کردار

بس جنگ، به آشتی بدل شد

بس صلح و صفا که گشت پیکار

بس زنگ که پاک شد به صیقل

بس آینه را گرفت زنگار

بس باز و تذرو را تبه کرد

شاهین عدم، بچنگ و منقار

ای یار، سخن بگوی با یار

ای مرده و کرده زندگانی

ای زندهٔ مرده، هیچ دانی

بس پادشهان و سرافرازان

بردند بخاک، حکمرانی

بس رمز ز دفتر سلیمان

خواندند به دیو، رایگانی

بگذشت چه قرنها، چه ایام

گه باغم و گه بشادمانی

بس کاخ بلند پایه، شد پست

اما تو بجای، همچنانی

بر قلعهٔ مرگ، مرزبانی

شداد نماند در شماری

با کار قضا نکرد کاری

نمرود و بلند برج بابل

شد خاک و برفت با غباری

مانا که ترا دلی پریشان

در سینه تپیده روزگاری

در راه تو، اوفتاده سنگی

در پای تو، در شکسته خاری

دزدیده، بچهرهٔ سیاهت

غلتیده سرشک انتظاری

در رهگذر عزیز یاری

شاید که ترا بروی زانو

جا داشته کودکی سخنگو

روزیش کشیده‌ای بدامن

گاهیش نشانده‌ای به پهلو

گه گریه و گاه خنده کرده

بوسیده گهت و سر گهی رو

یکبار، نهاده دل به بازی

یک لحظه، ترا گرفته بازو

گامی زده با تو کودکانه

پرسیده ز شهر و برج و بارو

در پای تو، هیچ مانده نیرو

گرد از رخ جان پاک رفتی

وین نکته ز غافلان نهفتی

اندرز گذشتگان شنیدی

حرفی ز گذشته‌ها نگفتی

از فتنه و گیر و دار، طاقی

با عبرت و بمی و بهت، جفتی

داد و ستد زمانه چون بود

ای دوست، چه دادی و گرفتی

اینجا اثری ز رفتگان نیست

چون شد که تو ماندی و نرفتی

چشم تو نگاه کرد و خفتی
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

جهاندار

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۳۳
فایلستان

اصبحت و راس الامرا تحت جناحیک

امسیت و خیل الشعرا تحت لوائی

درشان تو و من به سخا و سخن امروز

ختم الامرائی به و ختم الشعرائی

باد از مدد عدل تو پیوند حیاتت

کز عدل قبول آور اخلاص دعائی

بر تخت شهنشاهی و در مسند عزت

ادریس بقا باش که فردوس لقائی

دادار جهان مشفق هر کار تو بادا

کورا ابد الدهر جهاندار تو بائی
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فایلستان
مرکز دانلود فایل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فایلستان است. || طراح قالب avazak.ir