ابزار وبمستر

مور

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۰۰:۰۰
فایلستان

مورکی بر کاغذی دید او قلم

گفت با مور دگر این راز هم

که عجایب نقشها آن کلک کرد

هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد

گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور

وین قلم در فعل فرعست و اثر

گفت آن مور سوم کز بازوست

که اصبع لاغر ز زورش نقش بست

هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی

مهتر موران فطن بود اندکی

گفت کز صورت مبینید این هنر

که به خواب و مرگ گردد بی‌خبر

صورت آمد چون لباس و چون عصا

جز به عقل و جان نجنبد نقشها

بی‌خبر بود او که آن عقل و فاد

بی ز تقلیب خدا باشد جماد

یک زمان از وی عنایت بر کند

عقل زیرک ابلهیها می‌کند

چونش گویا یافت ذوالقرنین گفت

چونک کوه قاف در نطق سفت

کای سخن‌گوی خبیر رازدان

از صفات حق بکن با من بیان

گفت رو کان وصف از آن هایل‌ترست

که بیان بر وی تواند برد دست

یا قلم را زهره باشد که به سر

بر نویسد بر صحایف زان خبر

گفت کمتر داستانی باز گو

از عجبهای حق ای حبر نکو

گفت اینک دشت سیصدساله راه

کوههای برف پر کردست شاه

کوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد

می‌رسد در هر زمان برفش مدد

کوه برفی می‌زند بر دیگری

می‌رساند برف سردی تا ثری

کوه برفی می‌زند بر کوه برف

دم به دم ز انبار بی‌حد و شگرف

گر نبودی این چنین وادی شها

تف دوزخ محو کردی مر مرا

غافلان را کوههای برف دان

تا نسوزد پرده‌های عاقلان

گر نبودی عکس جهل برف‌باف

سوختی از نار شوق آن کوه قاف

آتش از قهر خدا خود ذره‌ایست

بهر تهدید لئیمان دره‌ایست

با چنین قهری که زفت و فایق است

برد لطفش بین که بر وی سابق است

سبق بی‌چون و چگونهٔ معنوی

سابق و مسبوق دیدی بی‌دوی

گر ندیدی آن بود از فهم پست

که عقول خلق زان کان یک جوست

عیب بر خود نه نه بر آیات دین

کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین

مرغ را جولانگه عالی هواست

زانک نشو او ز شهوت وز هواست

پس تو حیران باش بی‌لا و بلی

تا ز رحمت پیشت آید محملی

چون ز فهم این عجایب کودنی

گر بلی گویی تکلف می‌کنی

ور بگویی نی زند نی گردنت

قهر بر بندد بدان نی روزنت

پس همین حیران و واله باش و بس

تا درآید نصر حق از پیش و پس

چونک حیران گشتی و گیج و فنا

با زبان حال گفتی اهدنا

زفت زفتست و چو لرزان می‌شوی

می‌شود آن زفت نرم و مستوی

زانک شکل زفت بهر منکرست

چونک عاجز آمدی لطف و برست

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حق

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۹
فایلستان

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

صادق

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۸
فایلستان

آن ز عباد به تقوی در پیش

آن ز اعلام به دانش سابق

از اکارم به مکارم برتر

بر افاضل به فضایل فائق

جامهٔ علم و عمل کاو را بود

دل دانا و زبان صادق

رخت از دنیی فانی بربست

به ملاقات الهی شایق

رو سوی عالم باقی آورد

به عنایات الهی واثق

بود مشتاق جمال ازلی

بیشتر زان که به عذرا وامق

جان به کف شد بر جانان آری

جان برد تحفهٔ جانان عاشق

چون ز دنیا شد و در خلد برین

شد به اجداد گرامی لاحق
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

صادق آل رسول

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۸
فایلستان

صادق آل رسول نامه فرو خواند

دید سخن با حقیقتست مطابق

لیک ز شاهی چو بود فرض‌ترش کار

فقر به شاهی گزید و دین به دوانق

نامهٔ بوسلمه را نداد جوابی

تا که نیفتد به مشکلات و مضایق



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حکمت

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۶
فایلستان

دولت مروانیان چو طی شد و آمد

جیش خراسان به جیش مروان فائق

قاصدی آمد بر امام ز کوفه

کشت شبانگه به درگهش متعلق

داشت ز بوسلمهٔ ضلال کتابی

کای توبه شرع نبی بزرگ محقق

مهتر آل رسول جز تو کس امروز

نیست که گردد به ملک راتق و فاتق

کار به دست منست و جز تو کسی را

من نشناسم به ملک درخور ولایق

خیز وز یثرب به کوفه آی از آن پیش

کایند از رمله کودکان مراهق‌

چشم به راهت اعالیند و ادانی

بندهٔ حکمت مغاربند و مشارق



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نور

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۴
فایلستان

نورنتابیده صبح‌، خواه صبوحی

زان که صبوحی است لیل غم را فالق

از می فکرت بساز جام خرد پر

جام خرد پر نگردد از می رائق

با می فکرت صبوح کن که بود فکر

خمری کان را خمار نبود لاحق

هرکه سحرخیزگشت و فکرکننده

راحت مخلوق جست و رحمت خالق

وانکه فروخفت تا برآمد خورشید

بر تن و بر جان خویش نبود مشفق

چون گل خندان پگاه روی فرو شوی

جانب حق روی کن به نیت صادق

غنچه‌صفت پردهٔ خمود فرو در

یکسره آزاد شو ز قید علایق

خیز که گل روی‌ خود به‌ ژاله‌ فروشست

تاکه نماز آورد به رب مشارق

خیزکه مرغ سحر سرود سراید

همچو من اندر مدیح جعفر صادق



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نوبهار

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۴
فایلستان

باز به پا کرد نوبهار سرادق

بلبل آمد خطیب و قمری ناطق

رایتی فرودین به باغ درآویخت

پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق

طبل زد از نیمروز لشکر نوروز

وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق

لشکر دی شد به کوهسار شمالی

بست به هر مرز برف‌، راه مضایق

رعد فروکوفت کوس و ابر ز بالا

بر سر دشمن ز برق ریخت صواعق

باغ چو شطرنج گشت و شاه جنوبی

آمد بر لشکر شمالی فائق

لاله نوخیز رسته بر دو لب جوی

همچو به شطرنج از دو سوی‌، بیادق

غنچه بخندد به گونهٔ لب عذرا

ابر بگرید بسان دیده وامق

سنگدلی بین که چهر درهم معشوق

باز نگردد مگر ز گریهٔ عاشق

دفتری گل کشد ز جزوه کش اوراق

تا که سوابق کند درست و لواحق

چون که شد اوراق گل تمام مرتب

عضو گلستان شود به حکم سوابق

هست گلستان اداره و گلش اعضا

مهر فروزان بود مدیری لایق

نیست خلل اندرین اداره که خورشید

هست به تشویق جمله اعضا شایق

عضو هنرمند، جاه و مرتبه باید

خاصه که با وی بود رییس موافق
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

عنایت

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۳
فایلستان

این همه گفتیم لیک اندر مپچ

بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ

بی عنایات حق و خاصان حق

گر ملک باشد سیاهستش ورق

ای خدا ای فضل تو حاجت روا

با تو یاد هیچ کس نبود روا

این قدر ارشاد تو بخشیده‌ای

تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای

قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش

متصل گردان به دریاهای خویش

قطرهٔ علمست اندر جان من

وارهانش از هوا وز خاک تن

پیش از آن کین خاکها خسفش کنند

پیش از آن کین بادها نشفش کنند

گر چه چون نشفش کند تو قادری

کش ازیشان وا ستانی وا خری

قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت

از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت

گر در آید در عدم یا صد عدم

چون بخوانیش او کند از سر قدم

صد هزاران ضد ضد را می‌کشد

بازشان حکم تو بیرون می‌کشد

از عدمها سوی هستی هر زمان

هست یا رب کاروان در کاروان

خاصه هر شب جمله افکار و عقول

نیست گردد غرق در بحر نغول

باز وقت صبح آن اللهیان

بر زنند از بحر سر چون ماهیان

در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ

از هزیمت رفته در دریای مرگ

زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر

در گلستان نوحه کرده بر خضر

باز فرمان آید از سالار ده

مر عدم را کانچ خوردی باز ده

آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه

از نبات و دارو و برگ و گیاه

ای برادر عقل یکدم با خود آر

دم بدم در تو خزانست و بهار

باغ دل را سبز و تر و تازه بین

پر ز غنچه و ورد و سرو و یاسمین

ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ

ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ

این سخنهایی که از عقل کلست

بوی آن گلزار و سرو و سنبلست

بوی گل دیدی که آنجا گل نبود

جوش مل دیدی که آنجا مل نبود

بو قلاووزست و رهبر مر ترا

می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا

بو دوای چشم باشد نورساز

شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز

بوی بد مر دیده را تاری کند

بوی یوسف دیده را یاری کند

تو که یوسف نیستی یعقوب باش

همچو او با گریه و آشوب باش

بشنو این پند از حکیم غزنوی

تا بیابی در تن کهنه نوی

ناز را رویی بباید همچو ورد

چون نداری گرد بدخویی مگرد

زشت باشد روی نازیبا و ناز

سخت باشد چشم نابینا و درد

پیش یوسف نازش و خوبی مکن

جز نیاز و آه یعقوبی مکن

معنی مردن ز طوطی بد نیاز

در نیاز و فقر خود را مرده ساز

تا دم عیسی ترا زنده کند

همچو خویشت خوب و فرخنده کند

از بهاران کی شود سرسبز سنگ

خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ

سالها تو سنگ بودی دل‌خراش

آزمون را یک زمانی خاک باش



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

رخ

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۲
فایلستان

تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد

ناله و زاری من بر در و بامت باشد

در قیامت همه را چشم بسویی و مرا

چشم سوی تو و گوشم به سلامت باشد

وصل روی تو جهانی ز خدا میخواهند

تا کرا خواهی و پروای کدامت باشد؟

تو، که از ناز و تکبر بر خود خاصان را

ندهی بار، کجا میل به عامت باشد؟

بر من خسته چو وصل تو بگردید حلال

مرو اندر پی خونم، که حرامت باشد

ز آتش و آب مکن چشم و دلم را ویران

تا چو تشریف دهی جا و مقامت باشد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ربنا

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۹:۵۲
فایلستان

یارب قبول کن به بزرگی و فضل خویش

کآن را که رد کنی نبود هیچ ملتجا

ما را تو دست گیر و حوالت مکن به کس

الا الیک حاجت درماندگان فلا

ما بندگان حاجتمندیم و تو کریم

حاجت همیشه پیش کریمان بود روا

کردی تو آنچه شرط خداوندی تو بود

ما در خور تو هیچ نکردیم ربنا

سهل است اگر به چشم عنایت نظر کنی

اصلاح قلب را چه محل پیش کیمیا؟

اولیتر آن که هم تو بگیری به لطف خویش

دستی، و گر نه هیچ نیاید ز دست ما

کاری به منتها نرسانیده در طلب

بردیم روزگار گرامی به منتها

فی‌الجمله دستهای تهی بر تو داشتیم

خود دست جز تهی نتوان داشت بر خدا

یا دولتاه اگر به عنایت کنی نظر

واخجلتاه اگر به عقوبت دهد جزا

ای یار جهد کن که چو مردان قدم زنی

ور پای بسته‌ای به دعا دست برگشا

پیدا بود که بنده به کوشش کجا رسد

بالای هر سری قلمی رفته از قضا

کس را به خیر و طاعت خویش اعتماد نیست

آن بی‌بصر بود که کند تکیه بر عصا

تا روز اولت چه نبشته‌ست بر جبین

زیرا که در ازل سعدااند و اشقیا

گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ

گوید بکش که مال سبیل است و جان فدا

ما را به نوشداروی دشمن امید نیست

وز دست دوست گر همه زهر است مرحبا

ای پای بست عمر تو، بر رهگذار سیل

چندین امل چه پیش نهی، مرگ در قفا؟

در کوه و دشت هر سبعی صوفیی بدی

گر هیچ سودمند بدی صوف بی‌صفا

پهلوی تن ضعیف کند پشت دل قوی

صیدی که در ریاض ریاضت کند چرا

چون شادمانی و غم دنیا مقیم نیست

فرعون کامران به و ایوب مبتلا

امثال ما به سختی و تنگی نمرده‌اند

ما خود چه لایقیم به تشریف اولیا؟

غم نیست زخم خوردهٔ راه خدای را

دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا

مابین آسمان و زمین جای عیش نیست

یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟

عمرت برفت و چارهٔ کاری نساختی

اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیا

کردار نیک و بد به قیامت قرین توست

آن اختیار کن که توان دیدنش لقا

تا هیچ دانه‌ای نفشانی به جز کرم

تا هیچ توشه‌ای نستانی به جز تقی

گویی کدام سنگدل این پند نشنود

بر کوه خوان که باز به گوش آیدت صدا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فایلستان
مرکز دانلود فایل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فایلستان است. || طراح قالب avazak.ir