حرف حق
حرف حق را بپذیر و کاری به گویندهٔ آن نداشته باش، مثلاً اگر بوی دود را احساس می کنی و طوطی ات فریاد بزند که خانه آتش گرفت آیا به مهمانهایت خواهی گفت این طوطی نمی فهمد چه می گوید؟
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
حرف حق را بپذیر و کاری به گویندهٔ آن نداشته باش، مثلاً اگر بوی دود را احساس می کنی و طوطی ات فریاد بزند که خانه آتش گرفت آیا به مهمانهایت خواهی گفت این طوطی نمی فهمد چه می گوید؟
بیا که نور سماوات خاک را آراست
شکوفه نور حقست و درخت چون مشکات
جهان پر از خضر سبزپوش دانی چیست
که جوش کرد ز خاک و درخت آب حیات
ز لامکان برسیدست حور سوی ملک
ز بیجهت برسیدست خلد سوی جهات
طیور نعره ارنی همیزنند چرا
که طور یافت ربیع و کلیم جان میقات
به باغ آی و قیامت ببین و حشر عیان
که رعد نفخه صور آمد و نشور موات
اذان فاخته دیدیم و قامت اشجار
خموش کن که سخن شرط نیست وقت صلات
چون دلش شد به نور حق بینا
شد زبانش به ذکر حق گویا
دید در طیبه بر سر منبر
در نهاوند حیلت لشکر
به حیل ره نمود ساریه را
تا رهانید اهل بادیه را
نفس را کرده احتساب نخست
تا از و آمد احتساب درست
بود سلطان و فقر می ورزید
بر در عاجزان همی گردید
عدل او گشت در جهان مشهور
که شد از عدل او جهان معمور
هر که از آفتاب نور الله
دل و جانش منور است چو ماه
در پی سیم و زر کجا پوید
روشنایی ز نور حق جوید
حرص و دل هر دو در یکی سینه
روی زنگی ست پیش آیینه
بال پرواز خود آن مردم غافل بستند
که به زنار علایق کمر دل بستند
جلوه موج سراب است جهان در نظرش
چشم حق بین کسی را که ز باطل بستند
در جنت نگشایند به رویش فردا
بر رخ هر مه درین نشأه در دل بستند
افکار و رویاهایت را بسط بده هنگامی که در بیرون چمنزاری پهناور است که از هر سو تا افق امتداد دارد چرا خود را در آغل حبس کنی.
در بحر یقین که در تحقیق بسیست
گرداب درو چو دام و کشتی نفسیست
هر گوش صدف حلقهٔ چشمیست پر آب
هر موج اشاره ای ز ابروی کسیست
عالم به خروش لا اله الا هوست
عاقل بگمان که دشمنست این یا دوست
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست
گریم ز غم تو زار گویی زرقست
چون زرق بود که دیده در خون غرقست
تو پنداری که هر دلی چون دل توست
نی نی صنما میان دلها فرقست
نردیست جهان که بردنش باختنست
نرادی او بنقش کم ساختنست
دنیا بمثل چو کعبتین نردست
برداشتنش برای انداختنست