علی
از عشق علی آن شه آرنگ نشستیم
وز خواندن مدهش کمرتنگ به بستیم
رندیم و خراباتی دیوانه هستیم
پوشیده چه دایم همانیم که هستیم
رزم رستم نیست اینجا دولت هوشنگ نیست
صحبت از عشق است اینجا حرف نام وننگ نیست
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
از عشق علی آن شه آرنگ نشستیم
وز خواندن مدهش کمرتنگ به بستیم
رندیم و خراباتی دیوانه هستیم
پوشیده چه دایم همانیم که هستیم
رزم رستم نیست اینجا دولت هوشنگ نیست
صحبت از عشق است اینجا حرف نام وننگ نیست
کو درس منطق عشق که گویا کند کسی
کو آستین کهنه که دیبا کند کسی
خود را بجای باده به مینا کند کسی
ناکس بنزد خلق تمنا کند کسی
حیف است طلا خرج مطلا کند کسی
حیف است کسی رنج می کشد بناکسی
در بیابان ها سیاحت می کنی باهوش باش
حرف مردم را بدل راه ده بلی خاموش باش
ما بدین درنه پی حشمت جاآمده ایم
ازبدحادثه اینجا بدنیا آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و سر حد عدم
تابه اقلیم وجوداین همه راه آمده ایم
سبزی خط تو دیدیم وزبستان بهشت
به طلبکاری این مهر کیا آمده ایم
درنگه علم توای کشتی توفیق کجاست
که در این بهرگرم غرق کنان آمده ایم
این سرای هستی یک کتابخانه بزرگ است و این همه هستیها هر یک کتابی از این کتابخانه است این کتابها را فهمیده ورق بزنید، ببینید آیا یک خطّ خطا حتّی یک کلمه ناروا در آنها پیدا میشود؟ آیا در کارهای گوناگون این همه هستیها ، یک کار بیجا دیده می شود؟هر چیزی در راه و روش خود همیشه در هر جا و در هر گاه ، برنامهای از آغاز تا انجام کار خود دارد، و همواره با قاعدهای درست و استوار به سوی یک هدف میرود که از آن هدف بدر نمیرود، اتفاقی نیست و راه و روش او بیهوده نمیباشد. و از راه جنبش به هدف خود میرسد و دین و آئینی دارد. آیا میتوانیم بگوئیم رستنیها و جانوران از انسان و جز آن، همه در جنبشاند و از جنبش می بالند و دگرگون می شوند؟ آیا می توانیم بگوئیم هرچه که از راه جنبش به هدف خود میرسد چون اتفاقی نیست دین و آئینی دارد؟ یک دانه تخم نارنج چون در زمین پنهان شود، کمکم از دو سوی میتند، هم در زمین ریشه میدواند و هم از زمین سر در میآورد و در فضا میبالد. اکنون میپرسیم که اگر آن زمین خشک باشد، باز آن دانه تخم نارنج ریشه و جوانه میزند؟ میبینیم که چنین نیست، پس آب در روئیدن آن دانه سهمی بسزا دارد.و اگر آن دانه را در آب تنها بگذاریم آیا سبز میشود؟ باز میبینیم که چنین نیست بلکه تباه میشود. پس خاک هم در روئیدن آن دانه با آب انباز است.
آنکه در کشتی است و در دریا
نظرش کژ بود چو نابینا
ظن چنان آیدش بخیره چنان
ساکن اویست و ساحلست روان
می نداند که اوست در رفتن
ساحل آسوده است از آشفتن
دنیا ضعیف کش و ز حق به دوراست
حق را به قوی می دهد و معذور است
بیهوده سخن ز حق وباطل چه کنی
رو زور بدست آر ،که حق با زور است
پدر
چگونه با تو بگویم که نو بهار منی
پدر، عزیزمن هستی وافتخار منی
علی نشانی وداغ حسین بردل توست
که گفت فاطمه این را که از تبار منی
مادر
کلام اول من اینکه ذکر این دهنی
بدان که مادر من روح و جان این بدنی
درون باغ دلم بین سبزه زار وچمن
فقط توتک گل زیبای سرخ این چمنی
اشکی بود مرا که به دنیا نمی دهم
این است گوهری که به دریا نمی دهم
گرلحظه ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی دهم
عمری بود که گوشه نشین محبتم
این گوشه را به وسعت صحرا نمی دهم
سرمایه محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
گرمهر و ماه را،بدو دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی دهم
امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
این نقد را به نسیه فردا نمی دهم