مرثیه
یا رسول الله امان از امت بیدادگر
هیچ میدانی چه کردند با من از بعدت پدر
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
یا رسول الله امان از امت بیدادگر
هیچ میدانی چه کردند با من از بعدت پدر
بود جایت خالی اندم تا به بینی دخترت
نیم جانی داشت درتن ای امین دادگر
گشته ام دلگیر از این دوره ناپایدار
زندگی دیگر نمی خواهم من خونین جگر
بازویم باشد کبود از تازیانه ای پدر
نیست برمن طاقتی و هستم از دندان کدر
بسکه کردم ار فراقت گریه من روز شبان
بسکه مژگانم ز هجرت ریخته خون از بصر
قوت من اشک روان گردید هر شام وسحر
تنگ دل از من شدند اهل مدینه سربسر
من هم ای بابا شدم بی زاراز این مردمان
خواهم از حق تا بگردم جان زارم ای پدر
دهردون با من ره ورسم عدا وتر گشود
خیره گردیده است برمن روزگاربد پسر
مصیبت ورود به کربلا
فلک کردی خراب از کید عالم پریشان شد
عزیز فاطمه از کینه ات همواره گریان شد
گرفتی تنگ ره را آنچنان بر سبط پیغمبر
که عرش اعظم از تدبیر تو چون بید ارزان شد
شدی برکام پورزاده سفیانی بی دین
ولی حق ز جورت روز و شب در اه و افغان شد
نمودی تیره بر چشم حسین این صبح صادق را
بسان طاهر بشکسته پرافتان و خیزان شد
تمام وحشی و طیر هر یک بساماش سری دارند
مگر فرزند زهرا ای فلک بی سرو سامان شد
گشائی که حسین را در حریم خواص ربانی
به قصد قتل شد جمعی روان با تیغ بران شد
ای ستمگر بجگر زخم فراوان دارم
پی جراحت ز غم مرگ جوانان دارم
خون بدل از اثر ناله طفلان دارم
بین که اشکم چکد از دیده کشم آه و نوا
گشته سیراب دد و دام و حوش صحرا
لیک اطفال من از سوز عطش در غوغا
درچه آئین بود این رسم ایا شوم دغا
مهمان تشنه کشند در لب آب دریا
خنجرت می نبرد خنجرم ای شمر دغا
شرم آهن کند از بوسه که فر الوراء
پی به پیچان و سرم را تو جداکن ز قفا
عاصیا نظم تو خون کرد دل خیرالنساء
هیچ دانی چه مکانی تو مکان ساخته
پای با چکمه سر سینه من تاخته
من ندانی به ثریا شرر انداخته
ظالم این مخزن اسرار خدا هست خدا
آنکه اول بیعتش را کوفیان کردند قبول
یک بیک کردند نزول
بعد بیعت با دل بشکسته سوزان منم
با دل بریان منم
کودکانم رفت و من تنها ندارم مونسی
مردم از این بیکسی
نیمه شب بیکس و بی یاورو بی طفلان منم
با غم هجران منم
درغریبی من کجا جویم بخود یک آشنا
ای کریم رهنما
آنکه باشد همدم این درد بی درمان منم
با دل نالان منم
منکه می دانم شوند طفلان من آخرشهید
از جفای های یزید
آنکه بی طفلان و یارو بی سروسامان منم
فارق ازدوران منم
شیعیان اندرغریبی الامان از بی کسی
من ندارم دست رسی
یک تن ریگ لشکردریای چون عمان منم
غرق این طوفان منم
بارا لها نیمه شب درکجا روی آورم
بی کس و بی یاورم
آنکه باشد درغریبی زارو گریان منم
عاشق حیران منم
یک زنی در شهر کوفه طوعه می بود بنام
بادوصد شوق تمام
شد خبر گفتا غریبان را کند احسان منم
مونس یاران منم
گفت مسلم اولین سردارجان بازان منم
درره جانان منم
درخورجام شهادت بالب عطشان منم
بنده یزدان منم
نایب سلطان دین شاهنشه دوران حسین
پادشاه عالمین
میروسردارشجاع خسروخوبان منم
عازم میدان منم
مسلم ابی عم خاصی آل عبا
نورچشم مرتضی
اندراین کوفه بدام لشکرعدوان منم
بادوصدافغان منم
آنکه اول شد روان درکوفه ازنزدحسین
هردم تیروسنین
آنکه اول جان برآهش میکندقربان منم
اندرین میدان منم
میا درکوفه می افتدعلم از دست عبا امشب
چو من افتی حسین جان اندراین دام بلا امشب
میا در کوفه می گردی غریب وبیکس وتنها
منم هستم غریب این دیار پر بلا امشب
اگرزینب بیایدگربلا گردداسیر کین
چو من گشتم اسیراین گروه اشقیا امشب
مباح است نیری خون غریبان گر دراین کوفه
که مسلم رانمایند سنگ ساراز خانه ها امشب