ابزار وبمستر

کفن

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۴۷
فایلستان

بدرد مرده کفن را به سر گور برآید

اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید

چه کند مرده و زنده چو از او یابد چیزی

که اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آید

ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید

که ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آید

بخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیره

که تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آید

بنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبش

همگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آید

مبر امید که عمرم بشد و یار نیامد

بگه آید وی و بی‌گه نه همه در سحر آید

تو مراقب شو و آگه گه و بی‌گاه که ناگه

مثل کحل عزیزی شه ما در بصر آید

چو در این چشم درآید شود این چشم چو دریا

چو به دریا نگرد از همه آبش گهر آید

نه چنان گوهر مرده که نداند گهر خود

همه گویا همه جویا همگی جانور آید

تو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانی

که خدا داند و بیند هنری کز بشر آید

تو سخن گفتن بی‌لب هله خو کن چو ترازو

که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

قبله حق

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۴۶
فایلستان

جهان همه خدای راست، هم مشرق که کعبه سوی آنست، هم مغرب که بیت المقدس سوی آنست. چنانکه فرماید او را فرمانبردارم و گردن نهادم.یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلی‌ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ راه نماید او را که خواهد براه راست و دین پاک و کیش پسندیده و قبله حق.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نورحق

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۴۵
فایلستان

دو شب از ماه نو سالی به عید امید می باشد

هلال جام هر جا هست سی شب عید می باشد

نباشد دولت ناخوانده را نسبت به دولتها

نشاط افزون دهد صحبت چو بی تمهید می باشد

زنور حق بود هر کس زهستی بهره ای دارد

ظهور ذره ناچیز از خورشید می باشد

نمی اندیشد از زخم زبان هر کس که مجنون شد

بهار خشک مغزان سایه های بید می باشد

به عبرت بین جهان را تا کند قطع امید از تو

که دیدنهای رسمی را زپی وادید می باشد

بود از گردش پرگار دور عیش مرکز را

گشاد اهل دل در حلقه توحید می باشد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خضر

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۴۵
فایلستان

درحدیث است که روزی علی عمرانی

آن شفیع همه خلق بررحمانی

ظاهراً بود بسن دو سه سال آن سرور

با پسرهای عرب بود سوی راه گذر

کوچه و شهر مدینه به آن زوج بتول

با پسرهای عرب بود ببازی مشغول

از قضا خضر برآن کوچه عبورش افتاد

سوی طفلان عرب بهرکرم روی نهاد

زان میانه یکی از طفل عرب گشت بلند

قامتش سرو و رخش ماه دو گیسو چه کمند

گفت ای خضر سلامم نبود یاد پیغمبر

هرکجا میروی امروز مرا با خود بر

خضر گفتا که ای کودک نیکو منظر

ز این خیالی که توهست بسر باز گذر

کی توانی تو با ما قدمی ساز کنی

گرشوی همچو یکی مرغ تو پرواز کنی

ده دو گام زنم هر دو جهان را یکدم

نیست مانند من امروز کسی در عالم

بگذر از این سخنانی که محال است بدان

عمرت امروز چو شب گشته سه سالت بدان

این زمان بهرتماشای تو مستور شوم

دیده بربند که تا از نظرت دور شوم

می شوم غایب از این جا تو مرا پیدا کن

گر بجوئی تو مرا آنچه کنی با ما کن

مظهر کل عجائب بشنید این سخنان

گفت البته قبول است مرا در دل جان

دیده خویش ببندم تو پسر از نظرم

زانکه از حال تو ای همه باخبرم

دیده بنهاد بهم شاد بشد خضر روان

سوی مشرق بشد آن لحظه بی لشکرکشان

گفت یا رب تو همان کودک من یاری کن

هر کجا هست خدا یا تو نگهداری کن

ناگهان در عقبش گفت که آمین ای خضر

هست برشان تو هم سوره یاسین الخضر

گر قبولت نبود بار دیگر غایب شد

بر رسوخ خویش نقابی زن و بر حاجب شو

باز آن زنده دل از روی ادب شد بحجاب

بار دیگر سوی مغرب بشد و بر بست نقاب

شهر مغرب چو قدم زد پس از آن بیرون شد

بر سر راه ملاقات شه مردان شد

طفل گفتا که ایا خضر ترا می نگرم

هست این لحظه دو ساعت که ترا منتظرم

خضر چو نگرد نظر طفل بگفتش که سلام

بپرید از سر او عقل و هم از هوش تمام

چهره اش زرد و لبش خشک شد و دم بسته

پای او ماند ز رفتار و شدی دلخسته

طفل گفتا که ایا خضر توئی فخر قدم

نیست مانند تو امروز کسی در عالم

بگذر از این سخنانی که همه چون وچراست

دم مزن خضر که ایندفعه بدان نوبت ماست

روی کن در عقب ای خضر نگه کن بر من

معجز از من بظهور آید و تو کن احسن

خضر چون کرد نظر بر عقب و بر گردید

اثری از قد بالای همان طفل ندید

گفت امروز خدایا بکجا افتادم

روی خود سوی همان کوچه چرا بنهادم

این بگفت و سوی صحرا و بیابان گردید

کوه دشت وچمن بیشه شتابان گردید

نه صدائی نه ندائی بشنید از آن طفل

بگذشت از همه جا و اثری دیده نشد

دلش از غصه آن طفل پسندیده نشد

پای او مانده ز رفتار بسی گردش کرد

باز آمد لب دریا بنشست با رخ زرد

زد با الیاس صدائی که بیرون شو از آب

خضر محنت زده خویش برادر دریاب

چونکه الیاس شنید این سخن از خضر نبی

خویشتن از ته دریا بفکند بر عقبی

گفت ای خضر چرا مانده و حیرانی تو

هم بکار خودت ای خضر پریشانی تو

خضر گفتا چه بگویم بتو من ورد زبان

چه بدیدم بجهان آنچه بگویم بعیان

شدم امروز بگردش که جهان سیر کنم

نظر از روی حقیقت سوی این دیر کنم

برسیدم بیکی شهر من ره دراز

وقت ظهر بود رفتیم سوی مسجد نماز

چونکه فارغ شدم از ذکر روان کردم

برکوچه یکی طفل عرب من دیدم

طفل چون کرد نظر گفت ایا خضر سلام

باز بردم ز سرم عقل و هوش تمام

داد الیاس جوابش که ایا خضر خدا

هفت سال است که آن طفل چنین کرد بما

روزی آمد ته دریا و بمن یاری کرد

چند روزی بمن غمزده دلداری کرد

پس از آن غیب شد و بنده ندانم کجاست

یا بعرش است و همان نیز خداست

اثری از قد بالاش نمی یابم من

نظری از رخ زیباش نمی یابم من

الغرض همچو قضیه غمینم رخ داده

من ندانم بکجا رفته همان شا زاده

گفت در دل بروم تا بخورم آب حیات

گاه باشد که همان طفل بود در ظلمات

سرآن چشمه گل چید که تا بوش کند

گفت خود را زده از آب که تا نوش کند

ناگهان از ته آن چشمه صدائی بشنید

بعد از لحظه ندائی بشنید

ایا خضر نبی جام بگیر از دستم

نوش کن ماه معین ز آنکه من از وی هستم

جام بگرفت از آندست همان آب بخورد

پی دیگر جام نداده او به همراهش برد

دیگر آواز برآمد که ایا خضر نبی

آب خوردی جام بردی بهر چه چی

خضر گفتا که ای جوان رحم بحالم کن که از پای افتادم

به خدائیکه ترا من از پا افتادم

رحمت من قسم ای طفل بیا باور کن

تو بیا از ته چشمه خود ظاهر کن

چه شود که برسرمن بدم ممات آئی

که مریضم و ندارم بجز از تو آشنائی

تو طبیب درد مندان تو علاج قلب سوزان

تو پناهی پناهان تو حکیم دردهائی

بلحد شبی که خفتم سخنی بخوشی گفتم

شب نار من بگیرد ز رخ تو آشنائی

گر از این درم برانی ز در دیگری در آیم

بخدا ز در که تو نبود مرا رهائی

ره دور و منزلت دور که تو ز هجر تا صبوحی

که هزارها فرسنگ میان ما چه آئی

تو قیم باغ رضوان تو ز بیخ کوی جانان

تو قتیل قوم عدوان تو حسین سر جدائی

ز آه ناله من زان همیشه دمساز است

که خون شده این دل که دلدار بر سر ناز است

اگر ز قامت دلجوئی او سخن گفتم

مگیر خورده که طبع بلند پرواز است

جدائی من دل داستان شیرین است

زمانه ایست که از خویش هم گریزانیم

کجا بریم غم دل را که محرم رازست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نورحق

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۴۴
فایلستان

ذره ذره نور حق را جلوه گاهی دیگر است

یک بیک بر وحدت ذاتش گواهی دیگر است

اهل دل بینند در هر ذره از حق جلوه

هر دم ایشان را برخسارش نگاهی دیگر است

دیده حق بین نه بیند غیر حق در هر چه هست

لاجرم او را بهر جا سجده گاهی دیگر است

عاقلان جویند حق را در برون خویشتن

عاشقانرا از درون با دوست راهی دیگر است

مینماید جلوه او در هر چه دارد هستیئی

لیک او را پیش خوبان جلوه گاهی دیگر است

آنچه مطلوبست یک چیزست نزد هر که هست

لیک هر کس را بهر چیزی نگاهی دیگر است

عاشقان را در درون جان ز شوقش نالهاست

هر نفس کایشان زنند آن دود آهی دیگر است

نیست کس را غیر ظل حق پناهی در جهان

گر چه جاهل را گمان کو را پناهی دیگر است

گر غنی را از متاع اینجهان عز است و جاه

بینوا را روز محشر عز و جاهی دیگر است



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اسرار خاموشان

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۴۲
فایلستان

محرم "اسرار خاموشان" زبان و گوش نیست

من شکست رنگم آوازم ز دل باید شنید



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حقیقت

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۴۰
فایلستان

آنان تن را رها کرده جان شده اند. به صورت خاک اند و به حقیقت زیور افلاک. ظاهر آنان را نباید دید بلکه به حقیقتشان باید رسید. چون آنان را از خدا جدا دیدی نه خدا را شناخته ای و نه آنان را، لاجرم راه به جایی نخواهی برد .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

افلاک

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۳۹
فایلستان

افلاک مجسم بطور کلی نه فلک اند , و بعد از تجزیه بیست و چهار فلک می شوند . فلک نهم را فلک حرکت اولی دانسته اند , و فلک هشتم را فلک حرکت ثانیه ثوابت , و هفت فلک کلی دیگر را برای حرکات گوناگون هفت کوکب سیار . هر یک از این هفت فلک کلی بدین گونه تجزیه می شود : زحل و مشتری و مریخ و زهره هر یک را سه فلک است , و شمس را دو فلک است , و هر یک از عطارد و قمر را چهار فلک , که مجموع بیست و چهار فلک است , ده فلک موافق مرکزند - یعنی مرکز آنها با مرکز زمین یکی است - , و هشت فلک خارج مرکز که مرکز آنها خارج از مرکز زمین است , و اوج و حضیض کوکب , از این فلک خارج مرکز است . و شش فلک تدویرند.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ثقل و خفّت

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۳۹
فایلستان

ثقل و خفّت هر دو عبارت است از کششی که جسم در حالی که از موضع طبیعی بیرون است به سوی موضع طبیعی خود نشان میدهد، چیزی که هست اجسامی که میل طبیعی آنها به سوی مرکز زمین (مرکز عالم) است، در حالی که از مرکز جدا هستند فشارشان رو به مرکز است و اصطلاحا این را «ثقل» مینامیم، مانند آب و خاک و آنچه از ترکیب اینها به دست میآید، اما بعضی اجسام دیگر فشار و میل طبیعی آنها به سوی خارج مرکز زمین است و در حالی که از محل طبیعی خود که در خارج مرکز است جدا هستند، فشار و میلشان به سوی آنجاست. اصطلاحا این فشار «خفّت» نامیده میشود، مانند هوا و آتش. علیهذا خفت نیز، به مفهومی که گفته شد، نوعی وزن است اگر چه در عرف به آن گفته نشود. پس فلک به دلیل اینکه در مرکز طبیعی خویش قرار دارد نه ثقیل است و نه خفیف.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

عرش

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۴۷:۳۸
فایلستان

عرش همان فلک نهم است که محیط به عالم جسمانی و محدود جهات آن است ، و آن را از جهت اینکه خالی از ستاره است ، اطلس ‌ می گویند، و آن فلکی است که با حرکت یومیه خود زمان را ترسیم نموده و به وجود می آورد، و در جوفش و مماس با سطح مقعرش فلک هشتم قرار دارد که محل ستارگان ثابت است ، و در جوف فلک هشتم افلاک هفتگانه دیگری وجود دارد که هر کدام حامل یکی از سیارات : زحل ، مشتری ، مریخ ، شمس ، زهره ، عطارد و قمر می باشند.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فایلستان
مرکز دانلود فایل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فایلستان است. || طراح قالب avazak.ir