توانا و ناتوان
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۱۶
نظرات (0)
دردست بانویی،به نخی گفت :سوزنی
کای هرزه گردبی سروپاچه می کنی
مامی رویم تاکه بدوزیم پاره ای
هرجامی رسیم،توباماچه میکنی
خندیدنخ که ماهمه جاباتوهمرهیم
بنگربه روزتجربه تنهاچه می کنی
هرپارگی به همت من می شوددرست
پنهان چنین حکایت پیداچه می کنی
درراه خویشتن،اثرپای ماببین
مارازخط خویش،مجزاچه می کنی
توپایبندظاهرکارخودی وبس
پرسندارزمقصدومعنی چه می کنی
گریک شبی زچشم توخودرانهان کنیم
چون روزروشن است که فرداچه می کنی
جایی که هست سوزن وآماده نیست نخ
بااین گزاف ولاف،درآنجاچه می کنی
خودبین چنان شدی که ندیدی مرابه چشم
پیش هزاردیده بیناچه می کنی
پندار،من ضعیفم وناچیز وناتوان
بی اتحادمن،توتواناچه می کنی
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]