طفل یتیم
کودکی کوزه ای شکست وگریست
که مراپای خانه رفتن نیست
چه کنم،اوستاداگربرسد
کوزه آب ازوست ،ازمن نیست
گرنکوهش کندکه کوزه چه شد
سخنیم ازبرای گفتن نیست
چیزها دیده ونخواسته ام
دل من هم دل است،آهن نیست
روب مادرندیده ام هرگز
چشم طفل یتیم،روشن نیست
دامن مادران خوشست،چه شد
که سرمن به هیچ دامن نیست
خواندم از شوق،هرکه رامادر
گفت با من،که مادرمن نیست
کودکان راکلیج هست ومرا
نان خشک ازبرای خوردن نیست
جامه ام رابه نیم جو نخرند
این چنین جامه ،جای ارزن نیست
ترسم آنگه دهندپیرهنم
که نشانی ونامی ازتن نیست
کودکی گفت:مسکن توکجاست
گفتم:آن جاکه هیچ مسکن نیست
رفعه ،دانم زدن به جامه خویش
چه کنم،نخ کم است وسوزن نیست
درس هایم نخوانده ماندتمام
چه کنم،درچراغ روغن نیست
همه گویند پیش مامنشین
هیچ جا،بهرمن نشیمن نیست
نزد استاد فرش رفتم و گفت:
درتوفرسوده ،فهم این فن نیست
همگنانم قفا زنند همی
که تو راجز زبان الکن نیست
من نرفتم به باغ باطفلان
بهرپژمردگان،شکفتن نیست
اوستادم نهادلوح به سر
که چوتو،هیچ طفل کودن نیست
من که هرخط نوشتم وخواندم
بخت باخواندن ونوشتن نیست
پشت سراوفتادفلکم
نقص حطی وجرم کلمن نیست
چرخ ،هرسنگ داشت برمن زد
دیگرش سنگ درفلاخن نیست
چه کنم،خانه زمانه خراب
که دلی ازجفاایمن نیست
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]