دوزخ
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۳۲
نظرات (0)
چون شانه اگر روزی بر طرّه ات آویزم
از سنبل تر بر گل, مشک ختنی بیزم
دارم به رهت دیده, ای یار پسندیده
تا کی من غمدیده, بنشینم و برخیزم
تا چند غم هجرت پنهان کنم از مردم
کاحوال درون پیداست از دیده خونریزم
چون سوختی ام بَر ده خاکسترِ من بر باد
شاید که بدین حیلت بر دامنت آویزم
من چاره نمی بینم جز آنکه مگر جان را
در پای تو افشانم وز دست تو بگریزم
اوصاف کمال تست هر نکته که من گویم
در مدح تو می باشد شعر طرب انگیزم
از روی چو خورشیدت من نیّر تابانم
وز آن دو لب شیرین, من خسرو پرویزم
گر بی تو بود جنّت, در کنگره ننشینم
ور با تو بود دوزخ, در سلسله آویزم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]