صنع
زندهایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی
نی به معلولی قرین چون علتی
پیش ازین طوفان و بعد این مرا
تو مخاطب بودهای در ماجرا
با تو میگفتم نه با ایشان سخن
ای سخنبخش نو و آن کهن
نه که عاشق روز و شب گوید سخن
گاه با اطلال و گاهی با دمن
روی با اطلال کرده ظاهرا
او کرا میگوید آن مدحت کرا
شکر طوفان را کنون بگماشتی
واسطهٔ اطلال را بر داشتی
زانک اطلال لئیم و بد بدند
نه ندایی نه صدایی میزدند
من چنان اطلال خواهم در خطاب
کز صدا چون کوه واگوید جواب
تا مثنا بشنوم من نام تو
عاشقم برنام جان آرام تو
هرنبی زان دوست دارد کوه را
تا مثنا بشنود نام ترا
آن که پست مثال سنگ لاخ
موش را شاید نه ما را در مناخ
من بگویم او نگردد یار من
بی صدا ماند دم گفتار من
با زمین آن به که هموارش کنی
نیست همدم با قدم یارش کنی
گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را
حشر گردانم بر آرم از ثری
بهر کنعانی دل تو نشکنم
لیکت از احوال آگه میکنم
گفت نه نه راضیم که تو مرا
هم کنی غرقه اگر باید ترا
هر زمانم غرقه میکن من خوشم
حکم تو جانست چون جان میکشم
ننگرم کس را وگر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توم در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]