مرثیه
بود جایت خالی اندم تا به بینی دخترت
نیم جانی داشت درتن ای امین دادگر
گشته ام دلگیر از این دوره ناپایدار
زندگی دیگر نمی خواهم من خونین جگر
بازویم باشد کبود از تازیانه ای پدر
نیست برمن طاقتی و هستم از دندان کدر
بسکه کردم ار فراقت گریه من روز شبان
بسکه مژگانم ز هجرت ریخته خون از بصر
قوت من اشک روان گردید هر شام وسحر
تنگ دل از من شدند اهل مدینه سربسر
من هم ای بابا شدم بی زاراز این مردمان
خواهم از حق تا بگردم جان زارم ای پدر
دهردون با من ره ورسم عدا وتر گشود
خیره گردیده است برمن روزگاربد پسر
بود جایت خالی اندم تا به بینی دخترت
نیم جانی داشت درتن ای امین دادگر
گشته ام دلگیر از این دوره ناپایدار
زندگی دیگر نمی خواهم من خونین جگر
بازویم باشد کبود از تازیانه ای پدر
نیست برمن طاقتی و هستم از دندان کدر
بسکه کردم ار فراقت گریه من روز شبان
بسکه مژگانم ز هجرت ریخته خون از بصر
قوت من اشک روان گردید هر شام وسحر
تنگ دل از من شدند اهل مدینه سربسر
من هم ای بابا شدم بی زاراز این مردمان
خواهم از حق تا بگردم جان زارم ای پدر
دهردون با من ره ورسم عدا وتر گشود
خیره گردیده است برمن روزگاربد یسر
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]