مأخذ آن حکایتی است که در کتاب الامتاع و المؤانسة از ابو حیان توحیدی
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۱:۳۷
نظرات (0)
روزی دهقانی نشسته بود. برزگر او، او را خیار نو باوه آورده بود. دهقان حساب خانه بر گرفت هر یکی را یکی بنهاد و یکی را به غلام داد که بر پای ایستاده بود. دهقان را هیچ نمانده بود و غلام خیار میخورد. خواجه را آرزو کرد. غلام را گفت پارهای از آن خیار به من ده. غلام، پارهای از آن خیار به خواجه داد دهقان چون به دهان برد تلخ یافت. گفت ای غلام، خیاری بدین تلخی را بدین خوشی میخوری؟ گفت از دست خداوندی که چندین گاه شیرین خورده باشم، به یک تلخی چه عذر دارم که رد کنم.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]