مرثیه
این بزم ماتم است و یا محشرست این؟ یا مجلس عزای شه بی سرست این؟
این قطره خون دلی است که لوح سینه است یا این که عود سوخته در مجمرست این؟
ای دل! به سان شمع بسوز و به غم بساز بزم عزای خسرو دین پرورست این
گر باور تو نیست درین داوری مرا شاهد دو عادلاند: دو چشم ترست این
دانی چه گفت آن شه لب تشنه زیر تیغ بشنو حدیث راست که در خاطرست این ...
دادم ز صدق گر به سرِ وعده تو سر در خجلتم که آه همین یک سرست این! ...
آمد ندای غیب که سر دادنت قبول از لطف ما به فرق سران افسرست این
چون شد گذار قافله غم به مقتلش شد شورشی که گفت فلک محشرست این!
زینب در آن میانه، به نعش بردارش گفتا که ای اسیر ستم! خواهرست این
زخم تنت چراست فزون از ستارهها جانا! مگر سپهر پراز اخترست این؟
این پیکرست یا مهِ بنهفته در شفق یا مهر تابناک به خون اندرست این؟ ...
سر نیست برسنان ستم، گوییا کنون طالع به چرخ نیزه خور خاورست این! ...
و آن گه به ناله گفت که: یا ایها الرسول! غلتان به خاک نور دل حیدرست این
بی تن به روی نیزه اعدا، سرست آن بی سر به روی خاک بلا، پیکرست این
آن قاسم بریده سر و پای در حناست وین اکبر شکسته بر و اصغرست، این!
آن سرو سرنگون شده عباس با وفاست وین عون خون تپیده تن و جعفرست این! ...
گردیده پاره پاره ز چنگال روبهان فرزند شیر صف شکن صفدرست این ...
شد تشنه لب شهید حسین غریب تو اندر لب فرات، کرا باورست این؟! ...
پس دخت دختر نبی و، زاده ولی رو کرد جانب نجف و گفت یا علی
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]