خلوت اسرار
مهدی دین هادی عالم تویی
روشنیِ دیده آدم تویی
حافظ شرعی و امام امم
طاعت تو فرض همی بر ذمم
جان تویی هردو جهانت تن است
مهر و مه از نور رخت روشن است
آهن مرّیخ شده موم تو
عیسی عقل آمده مأموم تو
چرخ که این اوج فروشی کند
بر در تو حلقه به گوشی کند
عقل که لافش ز سروشی بود
پیش تو در نکته نیوشی بود
ای ملک ملتت از خون دین
خاک جهان کرد زمانه عجین
فتنه بر اقطار جهان تاخته است
تیغ حوادث زنیام آخته است
بحر چه یک لحظه به خون ستم
کل کنی خاک وجود و عدم
ای به درت مقتدی افلاکیان
سایه فکن بر سر این خاکیان
شخص تو چون نفس و جهان چون بدن
در چمنش طرح تصرّف فکن
ما همه مقهور و توئی قهرمان
خون دل و دین زجهان واستان
ظلم ز عدل تو سقیم المزاج
خود ز چه عدل تو ندارد رواج؟!
عالم دین را به جهان شگفت
ظلمت توفان حوادث گرفت
شرع تو کشتی است بیا نوح باش
ما همگی تن، تو بیا روح باش
اسب تو بر آخر عُطلت چراست؟
خود دو رکاب مه و مهرت کجاست؟
زینِ فلک، چونَت بر باره نیست؟
اشهب روز، ادهم شب، بهر کیست؟
یار نشد دل، تو بیا یار شو
گردن غم بشکن و دلدار شو
درد تو جانداروی دلهای ماست
خاک درت آب روانهای ماست
دیده به دیدار، بیا باز کن
پرده آهنگ دگر ساز کن
کن فکن خلوت اسرار باش
ما همه مستیم، تو هشیار باش
تا که در افلاک بود سعد و نحس
یادی و امروز بود قبل و بعد
سعد فلک باد به فرمان تو
عیش جهان باد به دوران تو
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]