قدر
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۲۷:۲۹
نظرات (0)
ساغر دل اندر آن دم دم بدم
پر همی کرد از خم خون جگر
اندر آن اندیشه چون سرگشتگان
هر زمان از پای میآمد به سر
نعره میزد کاخر این دل را چه بود
کین چنین یکبارگی شد بی خبر
گرچه پیر راه بودم شصت سال
میندانستم درین راه این قدر
هر که را از عشق دل از جای شد
تا ابد او پند نپذیرد دگر
هر که را در سینه نقد درد اوست
گو به یک جوهر دو عالم را مخر
بگسلان پیوند صورت را تمام
پس به آزادی درین معنی نگر
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]