هدهد
آسمان این شب، آسمان هر شب نبود، آسمانی دیگر بود. هوا دم کرده بود و ابری و سنگین بود. خوب که نگاه میکردی، در دل آسمان، تشویقی پنهان پرپر میزد. یک یک سایههایی از هر طرف، در پرواز بودند و از دور دستان سر میرسیدند و چرخی میزدند و مکانی برای فرود میجستند. دلشورهای پنهان و شور و شوقی همراه نگرانی، در ذرات هوا جاری بود.هدهد، زودتر از همه، به وعدهگاه رسیده، بر تخته سنگی فرود آمده و همان جا نشسته بود. کاکل او در نور ماه میدرخشید و در نی نی چشمهایش، شوری شعله میکشید. او به بالهایش قوسی زیبا داد، نیم گشوده و با لرزشی آرام، غبار راه تکاند و فشاند. در سکوت ژرف شب، فرصتی یافته بود که به راه پیش رو بیندیشد. منقارش را به طرف ماه بالا برد و به دور دست نگریست. شب ظلمانی بود و راه پیدا نبود و در همان حال، نخست صدای بال بالی را شنید و سپس «یا هو» را دید که تازه از راه رسیده و در حال فرود است.یا هو نامهای گوناگونی داشت. گاه به نام موسیچه خوانده میشد. مردمان «یا کریم» اش میخواندند. پرندهای سراپا شوریده بود. هدهد، خیره به شب و اعماق آسمان نگریست و در دور دستان، سایههای مرغان و پرواز شان را آشفته، تک به تک و پراکنده، دنبال کرد. هدهد همان گونه که پرواز مرغان را تماشا میکرد ،همه زندگیاش را به یاد آورد و آوایی مدام به او میگفت، دیو درون را برای همیشه در زندان انداز و به سوی یار سفر کن.هدهد، مرغ خوش خبر جهان بود؛ مرغ تاجدار میان همه مرغان. بی اختیار به سایهاش نگاهی افکند، تاجش بر سر، نشان شکوه و بزرگی بود. این تاج افتخار، تاج راز داری او بود. هدهد، پیام آوری بود که هرگز لحظهای راستی را رها نکرد و پیامی را ناراست نرساند. پیک امانت داری بود که راز داری و رازدانیاش، میان مرغان اندازه نداشت. اگر به بهای جانش تمام میشد، حاضر نبود که از راستگویی دست شوید. گیرم مرگبارترین زیانها بر او میرفت، باز او امین و راستگو باقی میماند.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]