سوزان
فروزان سینه ام از آتش عشق
بسوزان هستیم در تابش عشق
دلم چون شمع آتش خانه گردان
به شمعم عالمی پروانه گردان
زقلبم چشمه حکمت برانگیز
روان از قلب گردان بر زبان نیز
حجابی بر من مشتاق بگشا
لبم بر ناله عشاق بگشا
نوای ناله ام را دل نشین کن
زبان خامه ام را آتشین کن
زمهرت بر فروزان نامه من
به دست عشق گردان خامه من
چو خاصانم بده ره در حضورت
دل تاریکم افروزان به نورت
به لطف خویشتن محتاج دارم
به ملک عشق گردان تاجدارم
ز غیر خویش بنما بی نیازم
در اقلیم ابد کن سرفرازم
نیازی ده که دل در بی نوائی
شود سلطان ملک پارسائی
به مهر این ذره ناچیز بنواز
دلم را رشک خورشید فلک ساز
ز خاصانم رفیق راه بنما
دل پر غفلتم آگاه بنما
برون از پرده پندارم آور
چو مشتاقان حق در کارم آور
به راه راستان عزم قوی ساز
ز فکر کج روانم را بپرداز
ز شوق دنیی دون پاک سازم
به کار عشق خود چالاک سازم
اگر دل بسته هر ناپسندم
به زنجیر علایق پای بندم
رهائی ده ز نفس پر فسونم
ز عشق افکن به صحرای جنونم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]