حقّ
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۹:۵۱:۰۷
نظرات (0)
چو بود توست یک سر همچو نابود
نگویی کاختیارت از کجا بود؟!
کسی کو را وجود از خود نباشد
به ذات خویش نیک و بد نباشد
که را دیدی تو اندر جمله عالم
که یک دم شادمانی یافت بی غم
که را شد حاصل آخر جمله امّید
که ماند اندر کمالی تا به جاوید
مراتب باقی و اهل مراتب
به زیر امر حقّ والله غالب
مؤثر حقّ شناس اندر همه جای
زحدّ خویشتن بیرون منه پای
ز حال خویشتن پرس این قدر چیست
وز آنجا بازدان کاهل قدر کیست
هر آن کس را که مذهب غیر جبر است
نبیّ فرموده کو مانند گبر است
چنان کان گَبْر یزدان و اهرمن گفت
همین نادان احمق او و من گفت
به ما افعال را نسبت مجازی است
نسب خود در حقیقت لهو و بازی است
نبودی تو که فعلت آفریدند
تو را از بهر کاری برگزیدند
به قدرت بی سبب دارای بر حق
به علم خویش حکمی کرده مطلق
مقدّر گشته پیش از جان و از تن
برای هر یکی کاری معیّن
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]