مرثیه
فلک کردی خراب از کید توعالم پریشان شد
گرفتی تنگ ره را آنچنان بر سبط پیغمبر
که عرش اعظم از تدبیر تو چون بید لرزان شد
شدی بر کام بورزاده سفیانی بی دین
ولی حق ز جورت روز و شب در آه و افغان شد
نمودی تیره بر چشم حسین این صبح صادق را
بسان طاهر بشکسته پر افتان و خیزان شد
تمام وحشی و طیر هر یک بسامانش سری دارند
مگر فرزند زهرا ای فلک بی سر و سامان شد
کشانی که حسین را در حریم خواص ربانی
به قصد قتل شد جمعی روان با تیغ بران شد
برای طوف حج چون شد روان آن آیه رحمت
ز نیرنگ فلک غافل چه آن سلطان خوبان شد
سپس دید آنکه خونش اندر آن وادی همی ریزد
روان گردید ز آن وادی ز دیده اشک ریزان شد
عجب از گردش ایام و چرخ واژگون سیرت
چه ظلمی ز اشقیا بر آل پیغمبر نمایان شد
کسی کو بود صاحب خانه گوش ای دوستان دارید
برونش کرد کافر دو سمت دشت و هامونش
ز کینه قوم دون نگذاشتند آن شاه دلخون را
کند اعمال حج اتمام قلب وی هراسان شد
برون شد از مقام قرب تو در هشت ذیحجه
بسوی نینوا با جمله اعوان و یاران شد
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]