مرثیه
مادر دهر ای پسر مثل تو سروی نزاد
ز داغت آتش چنان بخرمنم اوفتاد
که روز و شب می کشم ز هجر روی تو داد
چه نامت هر دم بود ورد زبانم علی
خیز ایا سرو روانم علی
خیز ایا راحت جانم علی
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
مادر دهر ای پسر مثل تو سروی نزاد
ز داغت آتش چنان بخرمنم اوفتاد
که روز و شب می کشم ز هجر روی تو داد
چه نامت هر دم بود ورد زبانم علی
خیز ایا سرو روانم علی
خیز ایا راحت جانم علی
شهید کربلا در تسلی زینب
به گریه گفت که دختر امیر عرب
جهان نکرده وفایی به مادر و پدرم
مگر ز جدا گرم تو من عزیزترم؟
تمام ساغر صهبای مرگ نوشیدند
ز هر دیده حق بین خویش پوشیدند
ای پدر جان بسکه خوردم سیلی از شمر لعین
عارضم بابا کبود از ضربت سیلی ببین
از غمت نالان و گریانم من زار و غمین
در سر نعشت نظر کن دخترت را خون فشان
علی جان خانه عمر را کردی خراب آخر
ز داغت ای پسر کردی دل لیلا کباب آخر
چه سازم از فراقت بعد از این اندر شب و روزان
بگیرم با که انس ای ماه من بر گو جواب آخر
عجب کردی تلافی زحمت شبهای تارم را
عجب ای نوگلم بگرفته ام از تو گلاب آخر
هلا لا خوش رسیدی نیمه با آن طلعت رخشان
غروبت زود بود اندر محاق ای ماهتاب آخر
زدی یک جلوهٔ از غمزده ات بردی دل عالم
بیفکندی بروی عارضت از چه نقاب آخر
جهان را از کمان ابروان یکسر نشان کردی
زدی بر قلب لیلا تیر خود را بی حساب آخر
هزاران حیف از قد چو سرو و عارض ما هست
دریغا زود گردیدی شهید اندر شباب آخر
پسر جان خوابگاهت بود روی فرش دیبائی
کنون بینم که فرش خواب تو گشته تراب آخر
عزیز من چرا از مادرت قطع نظر کردی
چرا در این زمین پر فتن رفتی بخواب آخر
ز جا خیز و بزخم رأس تو ای نوگل مادر
گذارم رحمی این لحظه با چشم پر آب آخر
نخوابیدم سر گهواره ات شب تا سحر جانا
بسی خواندم برای تو علی جان ذکر خواب آخر
امیدم بود چینم بزم شادی از برای تو
ندانستم اجل در قصد تو جانا کمین کرده
ندانستم که سازد کربلا قلبم کباب آخر
فدای کاکل آلوده در خونت شود لیلا
چرا گردیده لبهایت کبود از جرعه آب آخر
ببین از داغ تو عاصی نموده دیدگان دریا
نظر بنما باحوالش تو در روز حساب آخر
ز چیست از همرهان قطع نظر کردهٔ
خلاص از غم شدی رو بسفر کردهٔ
ز چوب شمر لعین عجب حذرکردهٔ
چسان تسلی دهم دلم ز فقدان تو
غم مخور در روز محشر شافع عصیان توئی
شاهد بزم ازل سر دفتر امکان توئی
هم بهشت و دوزخ و هم کفر و هم ایمان توئی
عاصیت را کن نظر ای شاه بی سر یاحسین
ز این فداکاری نمودی هر دو عالم را رهین
تحت فرمان تو باشد آسمان و هم زمین
امر امر تو است روز و اسف ای شاه دین
اخیار توست نار و نور کوثر یا حسین
ای پدر جان بعد تو گشتیم ما بی اعتبار
در کف قوم جفا جو جملگی خوار و فگار
اندر این وادی گرفتاریم ما با حال زار
ما ندیده ایم اندر کف دو نان گرفتار این زمان
مهلتم ندهند پدرجان شمر ملعون این زمان
می برند اندر اسیری جملهٔ ما را بدان
بین که اندر گردن طفلان تمامی ریسمان
عابدین در قید زنجیر است و جسم ناتوان
در سر نعش پدر گفتا سکینه با فغان
تا کی اندر سر نعش تو کنم آه فغان
حیف از قد رسای تو ز شمشیر چنان
شد نگون سار روی خاک سیه کرد مکان
دستهایت چه شد ای ماه درخشانم اخی