آینه
آینه دل چون شود صافی و پاک
نقش ها بیند برون از آب و خاک
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
آینه دل چون شود صافی و پاک
نقش ها بیند برون از آب و خاک
حدیث کنت کنزاً را فراخوان
که تا پیدا ببینی گنج پنهان
«کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» یعنی من گنجی پنهان بودم، پس دوست داشتم که دانسته شوم پس خلق را بیافریدم تا دانسته شوم.
در ما نگاه کرد هزاران هزار یافت
در خود نگاه کرد همه جز یکی نبود
در هر که بنگرید درو غیر خود ندید
چون جمله را به رنگ خود آورد در وجود
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آن است و این باقی صداست
ترک و کُرد و پارسی گو و عرب
فهم کرده آن ندایی گوش و لب
خود چه جای تُرک و تاجیک است و زنگ
فهم کرده است آن ندا را چوب و سنگ
گر علی بود و اگر صدیق بود
جان هر یک غرقهٔ تحقیق بود
چون بسوی غار میشد مصطفا
خفت آن شب بر فراشش مرتضا
کرد جان خویشتن حیدر نثار
تابماند جان آن صدر کبار
پیش یار غار، صدیق جهان
هم برای جان او در باخت جان
هر دو جان بازان راه او شدند
جان فشانان در پناه او شدند
تو تعصب کن که ایشان مردوار
هر دو جان کردند بر جانان نثار
گر تو هستی مرد این یا مرد آن
کو ترا یا درد این یا درد آن
همچو ایشان جان فشانی پیشه گیر
یا خموش و ترک این اندیشه گیر
فقیر جوینده گنج رمز جوینده حقیقت است که نمی داند حقیقت در اوست یا حقیقت خود اوست او از خود تنها ظاهر را می بیند و اگر باطن را می دید، به یکبار از خود می برید و همه آینه را می دید. فرشتگان از آن رو به سجده آدم مأمور شدند که آدم مظهر قدرت حق بود و اگر کسی را دیده حق بین باشد همه چیز را آدم یا مظهر حق می بیند. آنکه خدا را از آفریده هایش جدا می بیند دوبین است.
لااِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یُحْیی وَ یُمیتُ
معبودی جز خدا نیست یگانه ای که شریک ندارد پادشاهی خاص او است و از آن او است حمد زنده کند و بمیراند
وَیُمیتُ وَیُحْیی وَهُوَ حَیُّ لا یَموُتُ بیَدهِ الْخَیْرُ وَهُوَ عَلی کُلِّشَیْءٍ قدیرٌ
و بمیراند و زنده کند و او است زنده ای که نمیرد هرچه خیر است بدست او است و او بر هر چیز توانا است.
سرسبز بود خاک که آتش یار است
خاصه خاکی که ناطق و بیدار است
این خاک ز مشاطهٔ خود بیخبر است
خوش بیخبر است از آنکه زو هشیار است