مُلک هستی
﴿لمن الملک الیوم للّه الواحد القهّار﴾ ومی دانی که غیر خدا هیچ موجودی نیست و مُلک هستی تنها از آنِ اوست.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
﴿لمن الملک الیوم للّه الواحد القهّار﴾ ومی دانی که غیر خدا هیچ موجودی نیست و مُلک هستی تنها از آنِ اوست.
چون آتش میشود عذارش به سخن
خون میچکد از چشم خمارش به سخن
چون میبرود صبر و قرارش به سخن
ای عشق سخن بخش درآرش به سخن
هدهد از دریای یادها و خاطرها سربر آورد. شب گسترده بود و تاریکی فراگیر. ابری سیاه نزدیک آمد و نقاب بر چهره تابان ماه کشید. هدهد از تیرگی روی گردان بود. سر چرخاند و بار دیگر موسیچه را دید.یا هو، هدهد را به یاد موسی (ع) میانداخت. او مرغی بود که زهر با او، شهد میشد و نیش، نوش. از اینکه در این ساعتهای سخت چاره اندیشی، موسیچه همراه اوست، احساس دلگرمی کرد.ابر شکاف برداشت، ماهتاب بر زمین پاشید، موسیچه هدهد را از دور، بر تخته سنگ دید و شاد شد. هدهد را خوب میشناخت و میدانست، چه پرنده با صفا و دانایی است و چه روح پاکی دارد و از بسیاری چیزها آگاه است.به یاد آورد که هدهد، آنچه در ژرفای زمین است، میبیند و جایگاه آب را در اعماق خاک میشناسد. او با همه خردی پیکر، دانشی داشت که حضرت سلیمان از آن محروم بود. سلیمان از خدا پادشاهی و سرزمینی پهناور خواست که پیش از او به هیچ کس ارزانی نکرده باشد و خداوند به هدهد دانشی داده بود که بسیاری نداشتند تا حضرت سلیمان بداند، بالای دانش هر کس، داناییهای دیگری است .پس هدهد بود که سلیمان را به آبهای نهفته در زمین رهنمون شد و چون دمی از نظر سلیمان غایب میگشت، او نگران به هرسو مینگریست و میگفت : چیست که هدهد را نمیبینم؟ آیا از غایبان است؟ سلیمان در لحظههای نگرانی و اضطراب هدهد را میجست، زیرا هدهد چیزهای زیادی میدانست و راهنمای خوبی بود.حال موسیچه با دیدن هدهد، از نگرانی در آمده و اطمینان یافته بود که در کار بزرگ و دشواری که در پیش دارند، همراه قابل اعتماد و تکیه گاهی دانا خواهد داشت.
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جَدْی و عقرب و جوزارا
این دشت خوابگاه شهیدان است
فرصت شمار وقت تماشا را
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی دانا شود یا شاعری شیرین سخن
شمر چون بر سینه او جا نمود
دیده حق بین شه دین وانمود
قطره از آب تقاضا نمود
کرد چرا تشنه سروی جدا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
رفت چو از تن بسر نی سرش
دفن نکردند چرا پیکرش
برد که انگشت و که انگشترش
تا قد کند از غم دو تا
کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست
بینی از هر طرفی ز امر یزید غدار
سپه کوفی وشامی چه پیاده چه سوار
صف بصف از پی هم آمده افزون ز شمار
همه برقتل حسین تو شتابان زینب
موپریشان زینب
ز جای خیز ای پدر حال غریبان ببین
بچنگ قوم دغا شکسته بالان ببین
به قید بند عدو چه خردسالان ببین
بسوی کوفه سفرکنند طفلان تو
مصیبت روز عاشورا
چون حسین ابن علی کشته شد از تیغ و سنان
مانده در روی زمین پیکر پاکش عریان
از غمش جن و ملک داشت بدل آه وفغان
اهل بیتش همه از جور عدو ناله کنان
خضم در هلهله و قتل حسین خرم شاد
آل طاها همه در غصه و آه و فریاد
بزدند آتش کین بر خیمه خسرودین
بامر سعد ستم گستر دور از آئین
شعله آتش بر گنبد دوار رسید
کمر پیر فلک از غم این درد خمید
دست یغما بگشودند همه لشکریان
رفت غارت همه اسباب شه تشنه لبان
آنچه در قسمت هر کس بیافتاد ببرد
حرمت آل علی را بجوی کس نشمرد