الهی
الهی هر چه مرا از دنیا نصیب است، بکافران ده و آنچه مرا از عقبی نصیب است، بمؤمنان ده.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
الهی هر چه مرا از دنیا نصیب است، بکافران ده و آنچه مرا از عقبی نصیب است، بمؤمنان ده.
الهی کار تو در گرفتی بنیکویی، بیما چراغ خود افروختی بمهربانی، بی ما خلعت نور از غیب تو فرستادی به بندهنوازی، بیما چون رهی را بلطف خود باین روز آوردی، چه بود که بلطف خود بسر بری بیما.
الهی جلال عزّت تو جای اشارت نگذاشت، محو و اثبات تو راه اضافت برداشت، تا گم گشت، هر چه رهی در دست داشت، الهی زان تو میفزود و زان رهی میکاست تا آخر همان ماند که اوّل بود راست.
الهی بر رخم بگشا دری از لطف و احسانت
بدان راهم هدایت کن که پیمودند خاصانت
فروزان سینه ام را از شرار شوق دیدارت
دری بگشا زدام هجر در گلزار رضوانت
در اشکم به دامان ریز از گنجینه ی عشقت
فدای قطره ای زین اشک صد دریای عمّانت
دلم را پادشاهی ده به عزّ فقر در کویت
سرم را تاج دولت نه به فخر ذلّ فرمانت
فراز و شیب عالم را سپای بی حد عشقت
زپیدا و نهان بگرفت دست ما و دامانت
چو مه روشن روانم ساز شب از پرتو ذکرت
چو خور رخشنده روزم کن به اشراقات قرآنت
الهی را الهی ملک زهد و پارسائی ده
که برخیزد به عهد عشق و بنشیند به پیمانت
هر که را فیض ازل از بخت برخوردار کرد
جای در ظل لوای حیدر کرار کرد
مظهر الطاف یزدان قبله امکان علی
آنکه حق او را معین احمد مختار کرد
آن که اندر نصرت اسلام روز کارزار
روز را چو نشیب به چشم لشگر کفار کرد
آن که شد گردان گردانکش به تیغ وی ذلیل
آنکه عباد وثن را تا قیامت خوار کرد
مقتدای خاکیان شاهی که خاک پای او
دست قدرت سرمه چشم اولوالابصار کرد
برد عمرو عبدود را تیغ وی بر خاک مرگ
چشم مرحب راز خواب سرکشی بیدار کرد
هست احیاکردن اموات کار کردگار
دل نیست که نور حق بر او تافته نیست
جان نیست که این حدیث دریافته نیست
آن قوم که دیبای یقین بافته اند
دانند که این سخن فرا یافته نیست
هرچه امروز حاصل ما نیست
طلب آن مکن که فردا نیست
گر در اینجا ندیده ای او را
رؤیت او تو را در اینجا نیست
حق به حق بین که ما چنین دیدیم
دیده ای کان ندید بینا نیست
وانکه حق را به خویشتن بیند
دیده اش بر کمال گویا نیست
هر که گوید که حق به خود بیند
این سعادت ورا مهیا نیست
گر چه آبند قطره و دریا
قطره در وصف همچو دریا نیست
خوی نیکو بر دو گونه باشد: یکی با خلق و دیگر با حق. نیکوخویی با حق رضا باشد به قضای وی و نیکوخویی با خلق حمل ثقل صحبت ایشان برای حق و این هر دو خود به طالب آن باز گردد. حق را تعالی صفت استغناست از رضای طالب و سخط طالب و این هر دو صفت اندر نظارهٔ وحدانیت وی بسته است.
زیان نقصان ندارد مایه داران مروت را
فرومایه است هر کس دیده اش بر سود می باشد
زفیض چشم حق بین در بیابانی است جولانم
که آنجا هر سیاهی کعبه مقصود می باشد
در کعبه یقین نرسیده است هیچ کس
هر کس نشان آتشی از دور داده اند
با خون دل بساز که در خاکدان دهر
خط مسلمی به لب گور داده اند