سرنوشت
غم آتشين عذاران نه چنان برشت ما را
كه ز خاك بردماند نفس بهشت ما را
به نيازمندي ما چو نداشت حسن حاجت
به دو دست نازپرور ز چه مي سرشت ما را؟
ز نسيم بي نيازي چو به باد داد آخر
به هزار اميدواري ز چه روي كشت ما را؟
نه به كار دسته گل، نه به كار گوهر آمد
فلك اين قدر به دقت به چه كار رشت ما را؟
نه چنان دو چشم ما را غم عشق سير دارد
كه به فكر نعمت خود فكند بهشت ما را
به ثبات نقش هستي چه نهيم دل ز غفلت؟
كه سخن نگار قدرت به زمين نوشت ما را
شود آن زمان تسلي دل ما ز خاكساري
كه به پاي خم سرآيد حركت چو خشت ما را
تو ز كودكي مقيد شده اي به خاكبازي
نبود به چشم حق بين حرم و كنشت ما را
ز نهال بي بر ما به عدم چه فتنه سر زد؟
كه نهاد اره بر سر خط سرنوشت ما را
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]