خط و نشان
در كعبه يقين نرسيده است هيچ كس
هر كس نشان آتشي از دور داده اند
با خون دل بساز كه در خاكدان دهر
خط مسلمي به لب گور داده اند
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
در كعبه يقين نرسيده است هيچ كس
هر كس نشان آتشي از دور داده اند
با خون دل بساز كه در خاكدان دهر
خط مسلمي به لب گور داده اند
هر كه ايام خط از سيمبران غافل شد
از شب قدر به ماه رمضان غافل شد
با قدم خم شده خوش نيست پريشان نظري
در كمانخانه نبايد ز نشان غافل شد
به فلك مي رسد اين دود كبابي كه مراست
از دل سوخته من نتوان غافل شد
دل همان از ساده لوحيها غم نان مي خورد
پيش ازين مي ماند در خارا نشان پاي من
اين زمان پايم به سنگ از باد دامان مي خورد
از گلاب افشاني محشر نمي آيد به هوش
بر دماغ هر كه بوي خط ريحان مي خورد
دل نيست كه نور حق بر او تافته نيست
جان نيست كه اين حديث دريافته نيست
آن قوم كه ديباي يقين بافته اند
دانند كه اين سخن فرا يافته نيست
تا سر اين بگويد كويار نكته داني
هر دل كه نور حق ديد جز نور حق نباشد
ني نزد او زميني است ني پيشش آسماني
بي انتظار محشرحق بين فناي كل ديد
گشتي چو فاني از خود گرديد خلق فاني
چون هست عكس يكتا نبود دو چيز همتا
در ملك هست جز هست چون نيست، نيست ثاني
امروز جلوهٔ وي رندان كهن شمارند
كور است در هر آني روي نوي و آني
نورحق تابيده بر اكناف عالم سربسر
نور انجم پرتوي زان نور ميدانيم ما
جابجا در هر فلك بنشسته خيلي از ملك
اين عبادتخانه را معمور ميدانيم ما
هر كرا دانش بود مقصود بر حس و خيال
چشم او گر چار گردد كور ميدانيم ما
نزدنزديكان حق حيّند و ناطق نه فلك
هر كرا اين علم نبود دور ميدانيم ما
عالم خلقست اين عالم كه پيدا بينيش
عالم امر از نظر مستور ميدانيم ما
چشم فهم نكته زاهل علم بتوان داشتن
جاهل دل مرده را معذور ميدانيم ما
قدر هر ظرفي بقدر آن بود كاندر ويست
دل خراب عشق را معمور ميدانيم ما
در دل هر ذره مهر جان ما دارد وطن
ميكشد بهر گل جان خارهاي جور تن
اينجهان و آنجهان از جان گريبان چاك كرد
تا دهد جا جان ما را در درون خويشتن
هر كه قدر جان پاك ما شناسد چون ملك
سجده آرد جان ما را ز آنكه شد جانرا وطن
خاك ما دارد شرف بر جان ابليس لعين
ز آنكه اين تن داد حق را آن ز حق دزديد تن
نور حق پنهان شد اندر خاك از چشم عدو
نور آتش ديد در خود گفت كي باشد چومن
اجر چندين ساله طاعت رفت از دستش برون
چونكه پا بيرون نهاد از انقياد ذوالمنن
چون حسد برد و تكبر كافر شد رجيم
سعيها دارد بسي ابليس در اهلاك ما
تاتواني سعي ميكن در نجات خويشتن
دل خونين و چشم پربكاء اى اهل شام
مىروم امروز از شهر شما اى اهل شام
خانه آبادان كه بنموديد خوب از دوستى
ميهماندارى برآل مصطفى اى اهل شام
غير اشك ديده و خوناب دل ديگر چه بود
در شب و روز از براى ما غذا اى اهل شام
بيوفائى شمااين بس پس از قتل حسين( ع )
دست و پا رنگين نموديد از حنا اى اهل شام
بانوانى را كه دربان بود جبريل امين
از جفا داديد در ويرانه جا اى اهل شام
اندر اين مدّت كه ما را در خرابه جاى بود
خاك بستر خشت بودى متكا اى اهل شام
مىرويم اينك بچشم اشكبار امّا بود
يك وصيّت آوريد او را بجاى اى اهل شام
برسر قبر صغير ما كه در غربت بمرد
گاه بگذاريد شمعى از وفا اى اهل شام
«اموات» و «حيات»، بلكه فعليات را، چه كمالات اولى و چه ثوانى، از صقع حق ببين، نه مفصول و فقرائى بسته به او، نه اغنيا. و به تحقيق بگو: او هست. و مبين بلند و پست، بلكه استيفاء حساب موادّ و هيولاى مجسّمه را بكن، و ببين كه فعليّت امتداد و فعليّت قوّه هم، ظلّ نور حق است.
دو زانو در بغل گريان بود با قلب بشكسته
غريبي حسين بيند ز ديده عنبر افشانست
سهيل امشب ميا بيرون حسين حالي ديگر دارد
براي وقعه فردا عجب شور و شرر دارد
ز داغ نوجوانانش بدل صد نيشتر دارد
براي قتل يارانش غمين دل شاه خوبان است
سهيل امشب ميا بيرون كه امشب زاده زهرا
الي صبح رازها دارد حضور خالق يكتا
ز نظمت عاصيا خون شد دل صديقه كبري
تمنايت دم آخر از آن شاه شهيدان است