اهل درد
چون كسي در دل خيال آن كمر پنهان كند؟
نيست ممكن رشته را كس در گهر پنهان كند
مي نمايد تلخي بادام آخر خويش را
گرچه شيرين كار او را در شكر پنهان كند
نيست ايمن هيچ سرسبزي چشم شور خلق
روي خود چون خضر از مردم مگر پنهان كند
از خم چوگان گردون گوي بيرون برده است
در گريبان تأمل هر كه سر پنهان كند
صبر و طاقت برنمي آيد به كوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زير پر پنهان كند؟
خودنمايي لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغي در جگر پنهان كند
حال ما دردي كشان بر هيچ كس پوشيده نيست
بحر چون از ديده ها دامان تر پنهان كند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل اين شرر پنهان كند
مي تراود گريه از رخسار اهل درد را
آب هيهات است خود را در گهر پنهان كند
مي شود روشن زآتش بوي هر هيزم كه هست
نيست ممكن عيب خود كس در سفر پنهان كند
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]