تيشه
فرهاد شو و تيشه بر اين كوه بزن
از عشق به تيشه ريشه كوه بكن
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فرهاد شو و تيشه بر اين كوه بزن
از عشق به تيشه ريشه كوه بكن
مصيبت روز عاشورا
چون حسين ابن علي كشته شد از تيغ و سنان
مانده در روي زمين پيكر پاكش عريان
از غمش جن و ملك داشت بدل آه وفغان
اهل بيتش همه از جور عدو ناله كنان
خضم در هلهله و قتل حسين خرم شاد
آل طاها همه در غصه و آه و فرياد
بزدند آتش كين بر خيمه خسرودين
بامر سعد ستم گستر دور از آئين
شعله آتش بر گنبد دوار رسيد
كمر پير فلك از غم اين درد خميد
دست يغما بگشودند همه لشكريان
رفت غارت همه اسباب شه تشنه لبان
آنچه در قسمت هر كس بيافتاد ببرد
حرمت آل علي را بجوي كس نشمرد
گريه نمايم به تن اطهرت يا سرت
يا به لب تشنه از خون ترت پيكرت
يا كه به عباس و علي اكبرت اصغرت
درد تو بنمود دلم را تباه يا حسين
مونس من مونس و غمخوار داشت
دادرس و ياور و انصار داشت
يار و علمدار و مددكار داشت
نيست چرا يك تن از ايشان بجا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
فلك ز كشتن اكبر فزوده داغم را
نموده كور اگر آسمان چراغم را
مرا رسان ز براي خدا به بالينش
كه وقت مرگ ببندم دو چشم حقبينش
به سوي خيمه رسانم قد رسايش را
كشم ز مهر سوي قبله دست و پايش را
رسيد وقت ز فاق يگانه فرزندم
به خيمه حجله شادي براي او بندم
نموده است ز خون گلو خضابش را
به حجله رفته ببوسد دو دست بابش را
ز بس كه واقعه كربلا غمانگيز است
هميشه ديده ز غصه خونريز است
درد من چاره ندارد كه بگويم غم خويش
ني دوائي است كه بتوانم از او حاصل كرد
خوش بخوابي خبرت نيست ز طفلان پريش
كه حسين ارض و سما را ز غمش عاطل كرد
زينب زار تو داني چه نوائي دارد
حسنت از غم تو حال دلم مشكل كرد
شمر چون بر سينه او جا نمود
ديده حق بين شه دين وانمود
قطره از آب تقاضا نمود
كرد چرا تشنه سروي جدا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
ز جاي خيز و نظر كن بچشمهاي ترم
شكست مرگ تو اي نوجوان ز غم كمرم
شكفته زخم تنت همچو غنچه در گلزار
گل هميشه بهارم سري ز خاك بر آر
ز تيشه كه بيفتاده سرو قامت تو
ز ضربتي كه دو شق گشته فرق انور تو
گشاي چشم و ببين ديده هاي گريانم
ز فرقت تو برون رفت روح از جانم
كدام ظالم بي دين ز تيشه بيداد
فكند قامت سروت چو شاخه شمشاد
ستاره سحر من غروب كردي زود
هنوز رفت غروب تو اي ستاره نبود
شهيد كربلا در تسلي زينب
به گريه گفت كه دختر امير عرب
جهان نكرده وفايي به مادر و پدرم
مگر ز جدا گرم تو من عزيزترم؟
تمام ساغر صهباي مرگ نوشيدند
ز هر ديده حق بين خويش پوشيدند
شيرخوار اصغر من يا ولدي يا ولدي
نورچشم تر من يا ولدي يا ولدي
غنچه اهل تو از سوز عطش گشته كبود
حرمله بر لب عطشان تو رحمي ننمود
رگ خون در عوض شير بحلق تو گشود
نوگل احمر من يا ولدي يا ولدي
نالهٔ بي كسيم چونكه رسيدت بر گوش
بهر زاري من زار كشيدي تو خروش
گل پژمرده من يا ولدي يا ولدي
غرقه در خون ز لب خشك تو گرديده دلش
نوگل نورس من يا ولدي ياولدي
بود اميدم كه هم آواي بمادر باشي
مونس و همدم و همراز بخواهر باشي
شمع محفل شب دامادي اكبر باشي
اي ز جان بهتر من يا ولدي يا ولدي
گل نشكفته من از چه شدي خارخسان
از چه رو رفته اي اي طاهر من سوي جنان
از غمت مادرزارت كشد از سينه فغان
مرغ بي بال و پر من ياولدي يا ولدي
نوك تير ستم حرمله كردت سيراب
شده دل مادر محزون تو از غصه كباب
خواهران تو همه در غم تو ديده پرآب
اي يگانه گهر من يا ولدي يا ولدي
يوسف من شده از هجر تو مادر محزون
چون ببينم بدن نازكت آغشته بخون
كنم از اشك بصر دشت بلا را جيحون
اي تو نور بصر من ياولدي يا ولدي