مرثيه
ز چيست از همرهان قطع نظر كردهٔ
خلاص از غم شدي رو بسفر كردهٔ
ز چوب شمر لعين عجب حذركردهٔ
چسان تسلي دهم دلم ز فقدان تو
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ز چيست از همرهان قطع نظر كردهٔ
خلاص از غم شدي رو بسفر كردهٔ
ز چوب شمر لعين عجب حذركردهٔ
چسان تسلي دهم دلم ز فقدان تو
چرا ز گفتار ماند لعل شكر خوار تو
چرا ز رفتار ماند قامت دلدار تو
ز چيست پژمرده شد نوگل رخسار تو
ببين كه عمه كند ناله ز هجران تو
ز بس كه روز شبان پدرپدرگفتهُٔ
عاقبت از هجر باب از اين جهان رفتهٔ
خوشا بحالت روان نزد پدركشتهٔ
شوم فداي تو و آن دل بريان تو
مباد در نزد باب شكوه زمين سر كني
ز قلت آب و نان چشم سيه تر كني
برادرم را ز من فسرده خاطر كني
پُرست از درد غم قلب پريشان تو
مباد گوئي كه بُد خاك سيه بسترم
مباد گوئي كه بُد لباس كهنه برم
مباد گوئي نبود چادر و هم معجرم
شود جگر خون پدر ز چشم گريان تو
مباد گوئي كه بُد خرابه مأواي ما
مباد گوئي كه بُد خاك سيه جاي ما
نظاره گر شاميان بهر تماشاي ما
شكسته گردد دل حسين ز عنوان ما
سيل غم حمله چنان كرد كه آب از سر رفت
نوجوان اكبر رفت
خشك لب با دل تفتيده و چشم تر رفت
روح پيغمبر رفت
گلشن آل نبي ز آتش بيداد بسوخت
سرو آزاد بسوخت
چمن فاستقم از باد فنا يكسر رفت
نه كه برگ و بر رفت
نخلۀ طور ز سوز عطش از پا افتاد
شاخ طوبي افتاد
دود آه دل شه تا فلك اخضر رفت
وز فلك برتر رفت
يك فلك ماه نمود از افق حسن غروب
آه از آن طلعت خوب
تيره شد روي دو گيتي چو مه انور رفت
چشمۀ خاور رفت
يك چمن سرو شد از تيشۀ بيداد قلم
از گلستان قدم
تا قد و قامت رعناي علي اكبر رفت
نخل شكر بر رفت
دره التاج نبوت چه عقيق گلگون
شده غلطان در خون
تا ز شهزادۀ آزاد سر و افسير رفت
از دم خنجر رفت
شاه را نالۀ شهزاده چه آمد در گوش
شد در افغان و خروش
پير كنعان بسر پور روان پرور رفت
جانش از پيكر رفت
يوسفي ديد ز سر پنجۀ گرگان صد چاك
كز سمك تا بسماك
نالۀ وا ولدا زان شه گردون فرّ رفت
تا در داور رفت
عندليبانه بر آن غنچۀ خندان بگريست
چون بخونش نگريست
گفت ما را بجگر آنچه ترا بر سر رفت
بلكه افزون تر رفت
اي گل گلشن توحيد نهال اميد
بتو آخر چه رسيد
بوستان خرم و سبز است و گل احمر رفت
نو نهال تر رفت
اي دهان تو روانبخش دو صد خضر و مسيح
كه شدي تشنه ذبيح
آب تو از لب شمشير و دم خنجر رفت
كه بر آن خنجر رفت
نوجوانا قد سرو تو زمين گيرم كرد
غم تو پيرم كرد
تو برفتي و بيكباره دل و دلبر رفت
جان و جان پرور رفت
بي فروغ رخت اي شمع جهان افروزم
تيره چون شب روزم
روشني بخش دل و ديدۀ من ديگر رفت
تا دم محشر رفت
كوكب بخت من از اوج سعادت افتاد
رفت اقبال بباد
وه چه زود از نظرم آن حسن المنظر رفت
آن بلند اختر رفت
اي جوان مرگ من و حسرت دامادي تو
غم ناشادي تو
آرزوها همه با جان من از تن در رفت
نا مراد اكبر رفت
واي بر حال دل غم زدۀ ليلي باد
كه نديدت داماد
خبرت هست چها بر سر اين مادر رفت
بي پسر آخر رفت
سر به صحرا زده ليلي ز غمت اي مجنون
با دلي غرقه به خون
تا بشام غم از اين دشت بلا يكسر رفت
بي سر و سرور رفت
خاك غم بر سر دنيا كه وفا با تو نكرد
جز جفا با تو نكرد
خرمن عمر گرانمايه به يك صرصر رفت
يك جهان اكبر رفت
چشمۀ خور در فلك چارمين
سوخت ز داغ دل ام البنين
آه دل پرده نشين حيا
برده دل از عيسي گردون نشين
دامنش از لخت جگر لاله زار
خون دل و ديده روان ز آستين
مرغ دلش زار چه مرغ هزار
داده ز كف چار جوان گزين
اربعه مثل نسور الربي
سدره نشين از غمشان آتشين
كعبۀ توحيد از آن چار تن
يافت زهر ناحيه ركني ركين
قائمۀ عرش از ايشان بپاي
قاعدۀ عدل از آنها متين
نغمۀ داودي بانوي دهر
كرده بسي آب دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مويه كنان موي كنان حور عين
ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود
بود در آن حلقۀ ماتم نگين
اشكفشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زيبا قرين
ناله و فرياد جهان سوز او
لرزه در افكنده بعرش برين
كاي قد و بالاي دلآراي تو
در چمن ناز بسي نازنين
غرۀ غراي تو الله نور
نقش نخستين كتاب مبين
طرۀ زيباي تو سرو قدم
غيب مصون در خم او چين چين
همت والاي تو بيرون ز وهم
خلوت ادناي تو در صدر زين
رفتي و از گلشن ياسين برفت
نوگلي از شاخ گل ياسمين
رفتي و رفت از افق معدلت
يكفلكي مبر رخ و مه جبين
كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد
ركن يماني ز شمال و يمين
ريخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الامين
آه از آن سينۀ سينا مثال
داد ز بيدادي پيكان كين
طور تجلاي الهي شكافت
سر انا الله بخون شد دفين
تير كمانخانۀ بيداد زد
ديدۀ حق بين ترا از كمين
عقل رزين تاب تحمل نداشت
آنچه تو ديدي ز عمود و زين
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جهانتاب بروي زمين
خرمن عمرم همه بر باد شد
ميوۀ دل طعمۀ هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
و اليوم أصبحت و لا من بنين
لا خير في الحياه من بعدهم
فكلهم أمسي صريعاً طعين
خون بشو ايدل كه جگرگوشگان
قد واصلو الموت بقطع الوتين
نام جوان مادر گيتي مبر
تذكريني بليوث العرين
چونكه دگر نيست جواني مرا
لا تدعوني ويك ام البنين
مفتقر از نالۀ بانوي دهر
عالميان تا بقيامت غمين
اي پدر گردم فداي اين تن صد پاره تو
بين پدرجان دختر بي ياور و بي يار تو
گو چه شد بابا سرت كو صفحه گلزار تو
كاين چنين افتادهٔ بي سر تو شاه جهان
در سر نعش پدر گفتا سكينه بافغان
خيز بنگر حال زارم اي شه در خون طپان
نيست كسي حامي بيچارگان آنچنان
زار و گرفتار نگر كودكان آنچنان
خيز از اين مهلكه ما را رهان الامان
جمله گرفتاربا آه و فغان ياحسين
از چه فتادي تو بخاك سياه ياحسين