وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
فايلستان

ابزار وبمستر

سوخته

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۱۰
فايلستان

اي آنكه رخت چو آتش افروخته‌اي

تا كي سوزي كه صد رهم سوخته‌اي

گوئي به رخم چشم بردوخته‌اي

ني ني، تو مرا چنين نياموخته‌اي
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

سرچشمه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۹
فايلستان

تا درد نيابي تو به درمان نرسي

تا جان ندهي به وصل جانان نرسي

تا همچو خليل اندر آتش نروي

چون خضر به سرچشمهٔ حيوان نرسي
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بيدلان

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۹
فايلستان

گر آنكه امين و محرم اين رازي

در بازي بيدلان مكن طنازي

بازيست وليك آتش راستيش

بس عاشق را كه كشت بازي بازي
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

موش

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۸
فايلستان

موشكي را بمهر، مادر گفت

كه بسي گير و دار در ره ماست

سوي انبار، چشم بسته مرو

كه نهان، فتنه‌ها به پيش و قفاست

تله و دام و بند بسيار است

دهر بي‌باك و چرخ، بي‌پرواست

تله مانند خانه‌ايست نكو

دام، مانند گلشني زيباست

اي بسا رهنما كه راهزن است

اي بسا رنگ خوش، كه جانفرساست

زاهنين ميله، گردكان مرباي

كه چنين لقمه، خون دل، نه غذاست

هر كجا مسكني است، كالائي است

هر كجا سفره‌ايست، نان آنجاست

تلهٔ محكمي به پشت در است

گربهٔ فربهي است، ميان سراست

آنچنان رو، كه غافلت نكشند

خنجر روزگار، خون پالاست

هر نشيمن، نه جاي هر شخصي است

هر گذرگه، نه در خور هر پاست

اثر خون، چو در رهي بيني

پا در آن ره منه، كه راه بلاست

هرگز ايمن مشو، كه حملهٔ چرخ

گر ز امروز بگذرد، فرداست

وقت تاراج و دستبرد، شب است

روز، هنگام خواب و نشو و نماست

سر ميفراز نزد شبرو دهر

كه بسي قامت از جفاش، دوتاست

موشك آزرده گشت و گفت خموش

عقل من، بيشتر ز عقل شماست

خبرم هست ز آفت گردون

تله و دام، ديده‌ام كه كجاست

از فراز و نشيب، آگاهم

ميشناسم چه راه، راه خطاست

هر كسي جاي خويش ميداند

پند و اندرز ديگران بيجاست

اين سخن گفت و شد ز لانه برون

نظري تند كرد، بر چپ و راست

ديد در تلهٔ نو رنگين

گردكاني در آهني پيداست

هيچ آگه نشد ز بي‌خردي

كاندران سهمگين حصار، چهاست

يا در آن روشني، چه تاريكي است

يا در آن يكدلي، چه روي و رياست

بانگ برداشت، كاين نشيمن پاك

چه مبارك مكان روح‌افزاست

تله گفتا، مايست در بيرون

بدرون آي، كاين سراچه تراست

اگرت زاد و توشه نيست، چه غم

زانكه اين خانه، پر ز توش و نواست

جاي، تا كي كني بزير زمين

رونق زندگي ز آب و هواست

اندرين خانه، بين رهزن نيست

هر چه هست، ايمني و صلح و صفاست

نشنيدم بنا، چنين محكم

گر چه در دهر، صد هزار بناست

جاي انده، درين مكان شاديست

جاي نان، اندرين سرا حلواست

موش پرسيد، اين كمانك چيست

تله خنديد، كاين كمان قضاست

اندر آي و بچشم خويش بين

كاندرين پرده‌ها، چه شعبده‌هاست

موشك از شوق جست و شد بدرون

تا كه او جست، بانگ در بر خاست

بهر خوردن، چو كرد گردن كج

آهني رفت و بر گلويش راست

رفت سودي كند، زيان طلبيد

خواست بر تن فزايد، از جان كاست

كودكي كاو ز پند و وعظ گريخت

گر بچاه است، دم مزن كه چراست

رسم آزادگان چه ميداند

تيره‌بختي كه پاي بند هوي ست

خويش را دردمند آز مكن

كه نه هر درد را اميد دواست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

كاروان

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۷
فايلستان

گفت با صيد قفس، مرغ چمن

كه گل و ميوه، خوش و تازه رس است

بگشاي اين قفس و بيرون آي

كه نه در باغ و نه در سبزه، كس است

اي بسا گوشه، كه ميدان بلاست

اي بسا دام، كه در پيش و پس است

در گلستان جهان، يك گل نيست

هر كجا مينگرم، خار و خس است

همچو من، غافل و سرمست مپر

قفس، آخر نه همين يك قفس است

چرخ پست است، بلندش مشمار

اينكه ديديش چو عنقا، مگس است

كاروان است گل و لاله بباغ

سبزه‌اش اسب و صبايش جرس است

حاصل هستي بيهودهٔ ما

آه سردي است كه نامش نفس است

چشم ديد اين همه و گوش شنيد

آنچه ديديم و شنيديم بس است



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بلا

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۶
فايلستان

زلفينانت هميشه خم در خم باد

واندوهانت هميشه دم در دم باد

شادان به غم مني غمم بر غم باد

عشقي كه به صد بلا كم آيد كم باد
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بلا

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۶
فايلستان

آن سرو كه جايش دل غم پرور ماست

جان در غم بالاش گرفتار بلاست

از دوري او به ناخن محرومي

سد چاك زديم سينه جايش پيداست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بحرحقايق

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۵
فايلستان

تو مرا جان و جهاني چه كنم جان و جهان را

تو مرا گنج رواني چه كنم سود و زيان را

نفسي يار شرابم نفسي يار كبابم

چو در اين دور خرابم چه كنم دور زمان را

ز همه خلق رميدم ز همه بازرهيدم

نه نهانم نه بديدم چه كنم كون و مكان را

چو تو را صيد و شكارم چه كنم تير و كمان را

چو من اندر تك جويم چه روم آب چه جويم

چه توان گفت چه گويم صفت اين جوي روان را

چو نهادم سر هستي چه كشم بار كهي را

چو مرا گرگ شبان شد چه كشم ناز شبان را

خنك آن جا كه نشستي خنك آن ديده جان را

ز تو هر ذره جهاني ز تو هر قطره چو جاني

چو ز تو يافت نشاني چه كند نام و نشان را

جهت گوهر فايق به تك بحر حقايق

چو به سر بايد رفتن چه كنم پاي دوان را

به سلاح احد تو ره ما را بزدي تو

همه رختم ستدي تو چه دهم باج ستان را

ز شعاع مه تابان ز خم طره پيچان

دل من شد سبك اي جان بده آن رطل گران را

منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را

منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را

غم را لطف لقب كن ز غم و درد طرب كن

هم از اين خوب طلب كن فرج و امن و امان را

بطلب امن و امان را بگزين گوشه گران را

بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

معاني

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۵
فايلستان

بخاري مرتفع گردد ز دريا

به امر حق فرو بارد به صحرا

شعاع آفتاب از چرخ چارم

بر او افتد شود تركيب با هم

كند گرمي دگر ره عزم بالا

در آويزد بدو آن آب دريا

چو با ايشان شود خاك و هوا ضم

برون آيد نبات سبز و خرم

غذاي جانور گردد ز تبديل

خورد انسان و يابد باز تحليل

چو نور نفس گويا بر تن آيد

يكي جسم لطيف و روشن آيد

شود طفل و جوان و كهل و كمپير

بيابد علم و راي و فهم و تدبير

رسد آنگه اجل از حضرت پاك

رود پاكي به پاكي خاك با خاك

هم اجزاي عالم چون نباتند

كه يك قطره ز درياي حياتند

زمان چو بگذرد بر وي شود باز

همه انجام ايشان همچو آغاز

رود هر يك از ايشان سوي مركز

كه نگذارد طبيعت خوي مركز

چو دريايي است وحدت ليك پر خون

كز او خيزد هزاران موج مجنون

نگر تا قطرهٔ باران ز دريا

چگونه يافت چندين شكل و اسما

بخار و ابر و باران و نم و گل

نبات و جانور انسان كامل

همه يك قطره بود آخر در اول

كز او شد اين همه اشيا ممثل

جهان از عقل و نفس و چرخ و اجرام

چو آن يك قطره دان ز آغاز و انجام

اجل چون در رسد در چرخ و انجم

شود هستي همه در نيستي گم

چو موجي بر زند گردد جهان طمس

يقين گردد «كان لم تغن بالامس»

خيال از پيش برخيزد به يك بار

نماند غير حق در دار ديار

تو را قربي شود آن لحظه حاصل

شوي تو بي تويي با دوست واصل

وصال اين جايگه رفع خيال است

چو غير از پيش برخيزد وصال است

مگو ممكن ز حد خويش بگذشت

نه او واجب شد و نه واجب او گشت

هر آن كو در معاني گشت فايق

نگويد كين بود قلب حقايق

هزاران نشاه داري خواجه در پيش

برو آمد شد خود را بينديش

ز بحث جزو و كل نشئات انسان

بگويم يك به يك پيدا و پنهان



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

گندم

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۹:۰۴:۰۳
فايلستان

پير دهقان چو دانه گندم

در زمين بهر كشت سازد گم

هفته اي را ز زير خاك كثيف

بر زند سر يكي گياه ضعيف

چون ازين حال بگذرد يكچند

شود از تربيت قوي و بلند

بعد ازان خوشه آورد بر سر

دانه در وي هنوز تازه و تر

نورسي گر درين همه احوال

كند از پير سالخورده سؤال

كين چه چيز است، در مقابل آن

غير گندم نيايدش به زبان

ليك پوشيده نيست مردم را

كانچه خاصيت است گندم را

هست در وي هنوز بالقوه

فهي بالفعل غير ممحوه

نه ازو نان پزد كسي و نه آش

نشود صرف در وجوه معاش

اسم گندم لبيب ذو تمييز

به تجوز كند بر او تجويز

ليك چون پخته و رسيده شود

به سرا و دكان كشيده شود

نام گندم محاسب ارزاق

به حقيقت بر او كند اطلاق

آدمي را شود طعام و غذي

بلكه او را شود تمام مذي

هستي خود كند در او فاني

سر برآرد ز جيب انساني

همچنين هر كه از زمين و بال

نكشيده ست سر به اوج كمال

چون گياه فتاده بر خاك است

نام مردم بر او نه ز ادراك است

مگر از تاب علم و آب عمل

همه احوال او شود مبدل

گردد از وي صفات نقصان گم

چون گياهي كه مي شود گندم

شود اندر خداي همواره

چون غذا محو در غذا خواره

بر بني نوع خود شود فايق

آن كه اين اسم را بود لايق

ليك گر بازجويي آن انسان

كه بود فعل و سيرتش اين سان

يابيش زير گنبد دولاب

همچو سيمرغ و كيميا ناياب



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فايلستان
مركز دانلود فايل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فايلستان است. || طراح قالب avazak.ir