تجلي
آنچه بر دلها از انوار عيوب، آشكار مىشود.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
آنچه بر دلها از انوار عيوب، آشكار مىشود.
عالمي را از عمارت پاي در گل رفته است
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
مي شود زنجير پا عقل فلك پرواز را
كوچه راهي را كه مجنون با سلاسل رفته است
آتش سوزنده و خاك فراموشان يكي است
تا سپند بي قرار من ز محفل رفته است
مي كشد ميدان كه دريا را در آغوش آورد
موج ما گاهي گر از دريا به ساحل رفته است
پيش بينا نور حق روشنترست از آفتاب
بي بصيرت آن كه دنبال دلايل رفته است
هر چه جز آزادگي، بارست بر آزادگان
چون صنوبر زير بار يك جهان دل رفته است؟
صد بيابان از حريم كعبه افتاده است دور
هر كه در راه طلب يك گام غافل رفته است
طره سنبل ز تاب جعد تو پرچين
شوي تو گشاده ديده حق بين
روي شقايق ز جام شوق تو رنگين
معني توحيد توست لطف رياحين
هر دمى مرگى و حشرى داديم
تا بديدم دستبرد آن كرم
گشت آسان بر من از لطف خدا
فهم اسرار بقا اندر فنا
زانكه با ما مى نمايد او عيان
حشر و نشرى دايماً اندر جهان
اين خشت كه بيني دست سر شعرمان بود
اين خاك كه زير پايت مثل تو جسم جان بود
اين گوشه خرابه شاهان دودمان بود
مانند تو هزاران جانا در اين جهان بود
كاري بكن كه عمرت بيهوده سر نگردد
در گوشه نيستان باران گوهر نگردد
از صحبت ضعيفان كس باخبر نگردد
شاكله نفس گرچه هيئت باطنيِ روح و ملكات مخمّره در آن است، لكن نيّات، شاكله ظاهريه نفس اند. توان گفت كه ملكات، شاكله اوليه نفس، و نيّات، شاكله ثانويه آن هستند، و اعمال، تابع آنها است.
موجودات همه اشعه انوار و تجليات حقاند و او را تجلى واحدى است بر اشياء و ظهور واحدى است بر ممكنات و اين ظهور و تجلى بر اشياء بعينه ظهور و تجلى دوم حق است بر نفس ذات خود در مرتبت افعال زيرا كه ذات حق از جهت نهايت تماميت و فرط كمال خود بر نفس خود افاضه و تجلى كند بظهور و تجلى اول و ظهور دوم عبارت از نزول وجود است در مراتب افعال كه بنام افاضه و نفس رحمانى و محبت افعاليه ناميده ميشود.
قلب را قرار و توقف نيست , على الدوام متقلب است كه فارسى آن دگرگونى است و تكرار در تجلى نيست لذا هيچ اسمى از اسماء الله مكرر نمى شود , مثلا اسم شريف نور در هر آنى ظهورى خاص دارد ([ كل يوم هو فى شأن]) كه كله هو شأن است و يوم هنگام ظهور است و هر دم ظهورات و تجليات غير متناهى است , صاحب قلب در قبول تجليات حق احق است نه صاحب عقل كه اين عقال است و آن در تقلب و تنوع است , ذاكر را در هر حال حالى خاص است و در آن حال اسمى را كه ذاكر است به معنايى است كه همان اسم در حال بعد به معنى ديگر است , مثلا الله را كه مريض و جايع وضال ندا مى كنند آن يا شافى دومى يا رازق و اين يا هادى گويد .
دل خونين و چشم پربكاء اى اهل شام
مىروم امروز از شهر شما اى اهل شام
خانه آبادان كه بنموديد خوب از دوستى
ميهماندارى برآل مصطفى اى اهل شام
غير اشك ديده و خوناب دل ديگر چه بود
در شب و روز از براى ما غذا اى اهل شام
بيوفائى شمااين بس پس از قتل حسين( ع )
دست و پا رنگين نموديد از حنا اى اهل شام
بانوانى را كه دربان بود جبريل امين
از جفا داديد در ويرانه جا اى اهل شام
اندر اين مدّت كه ما را در خرابه جاى بود
خاك بستر خشت بودى متكا اى اهل شام
مىرويم اينك بچشم اشكبار امّا بود
يك وصيّت آوريد او را بجاى اى اهل شام
برسر قبر صغير ما كه در غربت بمرد
گاه بگذاريد شمعى از وفا اى اهل شام
۱.احسن الي المسي تسده
هر كه بد كرد با خود كرد تو نكويي كن و از آن بگذر
نيكويي كن به بد كننده ي خويش كز نكويي شوي بر او مهم تر
۲.ومن كلامه،ادب المرء خير من ذهبت
ادب آموز و مال را بگذار زينت مرد باشد از ادبش
نزد ارباب دين و دانش هست ادب مرد بهتر از ذهبش
۳.اخوان هذا الزمان جواسيس العيوب
دوست مشمار آن جماعت را كه به تو يارو آشنا باشند
دوستان و برادران زمان جمله جاسوس عيبها باشند
۴.و من كلامه بشر نفسك بالظفر بعدا لصبر
در همه كار صبربايد كرد كه بود صبر از همه بهتر
مژده ده نفس خويش را آخر كه پس از صبر ميرسي به ظفر
۵.توكل علي الله يكفيك
تكيه بر كار روزگار مكن تا نسازد ز عمر بيزارت
رو توكل به حضرت حق كن تا كفايت كند همه كارت
۶.و من كلامه (ع)،تاكيد الموده في الحرمه
با همه مردان به حرمت باش تا بدارند جمله حرمت تو
حرمت دوست را نگه مي دار تا مؤكد شود محبت تو
۷.ثبات الملك با لعدل
ملك اگربايدت عدالت كن هست وابسته ذات ملك به عدل
ملك ويران شود ز بي عدلي بود آري ثبات ملك به عدل
۸.و من كلامه:ثواب الاخره خير من نعيم الدنيا
در جهان كار آخرت مي كن بايدت گر ثواب روز جزا
زان كه باشد ثواب ان دنيي بهتر از جمله نعمت دنيا
۹.جمال المرء في الحلم
بردباري خوش است مردم را كارها را مدار بر حلب است
خواري آمد نتيجه ي سبكي زينت و زيب مرد درحلب است
۱۰.و من كلامه ،جليس السوء شيطان
در جهان همنشين نيك طلب بهره ور شو ز صحبت نيكان
دور از همنشين بد مي باش كه بود همنشين بد شيطان
۱۱.حلي الرجال،الادب
به حلي ادب محلي شو ازلباس ادب مشو عريان
سرور اوليا چنين فرمود كه ادب هست زيور مردان
۱۲.من كلامه حرم الوفاء علي من لا اصل له
در وفا اصل را بسي دخل است بشنو اين را كه دارد اصل تمام
هر كه بد اصل و بد نهاد بود هست بروي وفاي اصل حرام
۱۳.من كلامه ،خف الله تامن من غيره
هر كه او از خداي مي ترسد مي نترسد ز كافر و مؤمن
از خداوند ذو الجلال بترس تا از غير خدا شوي ايمن
۱۴.خير الاصحاب من يدلك علي الخير
ببر از دوستان بي ايمان كه تو را مي برند جانب دير
بهترين مصاحبان ان است كه دلالت كند تو را بر خير
۱۵.من كلامه(ع)،خالف نفسك تسترح
تابع نفس هر كه شد به يقين مي كشد در جهان بسي محنت
كار جز بر خلاف نفس مكن تا بيايي فراغت و راحت
۱۶.من كلامه (ع)،خليل المرء دليل عقله
خردوعقل هركسي به جهان شود از دوستار او معلوم
يار نيكو گزين كه مي گردد عقل هر كس زيار او معلوم
۱۷.دواء القلب،الرضا،بالقضاء
هر كه دارد ز دهر درد دلي چاره اش صبروانقياد ورضاست
سخن مرتضي علي اين است درد دل زادوا رضا به قضاست
۱۸.من كلامه (ع)،دار من جفاك تخجيلا
تا تواني به كس جفا نكني كز جفا نيست جز جفا حاصل
با جفا كار خود مدارا كن تا شود از جفاي خويش خجل
۱۹.ذنب واحد كثير،والف طاعه قليل
تا تواني دلابه طاعت كوش طاعت كردگار مغتنم است
يك گنه مرد را بود بسيار طاعت ار باشدش هزاركم است
۲۰.رويه الحبيب جلاء العين
چون ز ناديدن رخ ياراست موجب ضعف و بي جلايي چشم
ازرخش ديده برمداركه هست ديدن دوست روشنايي چشم
۲۱. رتبه العلم اعلي الرتب
صاحب علم راست مرتبه اي كه به تعريف مي نيايد راست
رتبه ي علم را شه مردان گفت بالاترين مرتبه هاست
۲۲.و من كلامه (ع)،زياره الحبيب اطراء المحبه
پرستش دوستان كندهمه وقت هر كه او قدر دوستان داند
رفتن دوستان به ديدن دوست دوستي را زياده گرداند
۲۳.زينه الباطن خيرمن زينه الظاهر
باطن خويش را مزين ساز ظاهر خود چه مي كني طاهر
زينت باطن از سر تحقيق بهتر از زيب و زينت ظاهر
۲۴.و من كلامه ،سيره المرء تنبي عن سريرته
آنچه درباطن كسي مخفيست زود ظاهر شود ز سيرت او
چون خبر ميدهد به قول امير سيرت مرد از سيرت او
۲۵.و من كلامه (ع)،شرط الالفه ترك الكلفه
گر توراميل الفت است به كس تابعش باش تا شود الفت
بگذراز كلفت گذشته كه هست شرط الفت گذشتن از كلفت
۲۶.صمت الجاهل ستره
جاهلان را خموش بايد بود تا نگردد عيوبشان ظاهر
خامشي در زمانه جاهل را پوشش عيب او شود آخر
۲۷.ومن كلامه ،صاحب الاخيار،تامن من الاشجار
هر كه خواهد در امان باشد نيكوان را كند مصاحب و يار
با كسان نكو مصاحب شو تاشوي ايمن از همه اشرار
۲۸.و من كلامه،ضياء القلب من اكل الحلال
گر تو روشندلي حرام مخور باشد از خوردن حرام،وبال
دايما لقمه ي حلال طلب هست روشندلي زاكل حلال
۲۹.طال عمر من قصر تعبه
درزمانه چه عمرخواهدداشت؟ بر دل ان را كه صد علم باشد
عمر ان كس دراز خواهد بود كه ورا رنج و غصه كم باشد
۳۰.و من كلامه(ع)،طاعه العدو هلاك
هر كه فرمان خصم خويش برد حال او در جهان چه سان باشد
آدمي را اطاعت دشمن بي تكلف هلاك جان باشد
۳۱.ظل عمر الظالم قصير
ظل ظالم بسي نخواهد بود ور بود خود به جاي ظل الله
سايه اش را مكن پناه كه هست سايه سي عمر ظالمان كوتاه
۳۲.و من كلامه (ع)،عسر المرء مقدمه اليسر
هر كه را حال او پريشان است رفع خواهد شد آن پريشاني
مرد را در جهان پر غم و درد بعد دشواري است آساني
۳۳.غدرك من دلك علي الاسائه
از فريب كسان مشو غافل گر تو مرد بهوش و با خردي
مي فريبد تو را يقين آن كس كه دلالت همي كند به بدي
۳۴.و من كلامه،فطنه المرء يدل علي اصله
هركه را نيست طبع وذات وخرد هست گويا قصور در قصرش
مرد را زيركي و خوش طبعي شاهد است و دليل بر اصلش
۳۵.قول المرء يخبر عما في قلبه
مي توان فهم كرد در انسان از بد و نيك آنچه حاصل اوست
زان كه قول وحديث هرمردي هست مخبراز آنچه در دل اوست
۳۶.و من كلامه،لين الكلام قيد القلوب
تا تواني سخن درشت مگو تا نمايي به چشم مردم خوب
سخن نرم گو با مردم سخن نرم هست قيد قلوب
۳۷.نور قبرك بالصلوه في الظلم
تابه كي خفته اي؟شبي برخيز از گناهان خويشتن ياد آر
قبر خود را زنور روشن ساز به نمازونيازدرشب وتار
۳۸.و من كلامه،ويل لمن ساء خلقه وقبح خلقه
خلق نيكو و خلقت نيكو ز آتش آن جهان كند دورت
واي آن كس كه درجهان بودش بدي خلق و زشتي صورت
۳۹.هيهات من نصيحه العدو
نيك خواهي نيايد از اعداء بشنو اين نكته را به وجه حسن
دشمنت گر نصيحتي بكند دور باش از نصيحت دشمن
۴۰.ياتيك ما قدر لك
كرم ولطف حضرت حق بين كه نگيرد تو را به تقصيرت
به تو خواهد رسيد آخر كار آنچه حق كرده است تقديرت