اجل
نيست پرواي اجل دلزدهٔ هستي را
شمع ماتم ز چه دلگير ز مردن باشد؟
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نيست پرواي اجل دلزدهٔ هستي را
شمع ماتم ز چه دلگير ز مردن باشد؟
صد سال بقاي آن بت مه وش باد
تير غم او رادل من تركش باد
بر خاك درش بمرد خوش خوش دل من
يا رب كه دعا كرد كه خاكش خوش باد
در قدرت حق همه ميگنجد بسا استخوانها بيني درگور پوسيده الا متعلقّ راحتي باشد خوش و سرمست خفته و از آن لذّت ومستي باخبر آخر اين گزاف نيست كه ميگويند خاك برو خوش باد
رحمن است كه قاصدان را توفيق مجاهدت داد، رحيم است كه واجدانرا تحقيق مشاهدت داد. آن حال مريد است و اين صفت مراد. مريد بچراغ توفيق رفت به مشاهده رسيد، مراد بشمع تحقيق رفت بمعاينه رسيد. مشاهده برخاستن عوائق است ميان بنده و ميان حق، و معاينه هام ديداري است. چنانك بنده يك چشم زخم غائب نشود بچشم اجابت فرا محبت مينگرد، بچشم حضور فرا حاضر مينگرد، و بچشم انفراد فرا فرد مينگرد، بدوري از خود نزديكي وي را نزديك شود و بگمشدن از خود آشكارايي وي را آشنا گردد، بغيبت از خود حضور وي را بكرم حاضر بود، كه او نه از قاصدان دور است نه از طالبان گم، نه از مريدان غايب.
خداوندا ما را از آنان مگردان كه ايشان را بخود باز گذاشتي، تا به تيغ هجران خسته گشتند و بميخ ردّ بسته شدند. آري چه بار كشد حبلي گسسته؟ و چه بكار آيد كوشش از بنده نبايسته؟ و در بيگانگي زيسته؟ امروز از راه بيفتاده، و راه كژ راه راستي پنداشته، و فردا درخت نوميدي ببر آمده، و اشخاص بيزاري بدر آمده، و منادي عدل بانك بيزاري در گرفته .
خون صدّيقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بدل رفتن در آن ره يك قدم را بار نيست.
گردِ دريا و رود جيحون گرد
ماهي از تابه صيد نتوان كرد
آدمي گرچ بر زمانه مهست
ز آدمي خام ديوِ پخته بهست
اي مسكين! نگر كه بروزگار امن و صحت و نعمت فريفته نگردي، و اگر روزي مرادت برآيد، از دنيا ايمن ننشيني، كه زوال نعمت و بطش جباري بيشتر بوقت امن آيد.