مرثيه
نيست كسي حامي بيچارگان آنچنان
زار و گرفتار نگر كودكان آنچنان
خيز از اين مهلكه ما را رهان الامان
جمله گرفتاربا آه و فغان ياحسين
از چه فتادي تو بخاك سياه ياحسين
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نيست كسي حامي بيچارگان آنچنان
زار و گرفتار نگر كودكان آنچنان
خيز از اين مهلكه ما را رهان الامان
جمله گرفتاربا آه و فغان ياحسين
از چه فتادي تو بخاك سياه ياحسين
گريه نمايم به تن اطهرت يا سرت
يا به لب تشنه از خون ترت پيكرت
يا كه به عباس و علي اكبرت اصغرت
درد تو بنمود دلم را تباه يا حسين
دو زانو در بغل گريان بود با قلب بشكسته
غريبي حسين بيند ز ديده عنبر افشانست
سهيل امشب ميا بيرون حسين حالي ديگر دارد
براي وقعه فردا عجب شور و شرر دارد
ز داغ نوجوانانش بدل صد نيشتر دارد
براي قتل يارانش غمين دل شاه خوبان است
سهيل امشب ميا بيرون كه امشب زاده زهرا
الي صبح رازها دارد حضور خالق يكتا
ز نظمت عاصيا خون شد دل صديقه كبري
تمنايت دم آخر از آن شاه شهيدان است
قلب را قرار و توقف نيست , على الدوام متقلب است كه فارسى آن دگرگونى است و تكرار در تجلى نيست لذا هيچ اسمى از اسماء الله مكرر نمى شود , مثلا اسم شريف نور در هر آنى ظهورى خاص دارد ([ كل يوم هو فى شأن]) كه كله هو شأن است و يوم هنگام ظهور است و هر دم ظهورات و تجليات غير متناهى است , صاحب قلب در قبول تجليات حق احق است نه صاحب عقل كه اين عقال است و آن در تقلب و تنوع است , ذاكر را در هر حال حالى خاص است و در آن حال اسمى را كه ذاكر است به معنايى است كه همان اسم در حال بعد به معنى ديگر است , مثلا الله را كه مريض و جايع وضال ندا مى كنند آن يا شافى دومى يا رازق و اين يا هادى گويد .
لااِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيي وَ يُميتُ
معبودي جز خدا نيست يگانه اي كه شريك ندارد پادشاهي خاص او است و از آن او است حمد زنده كند و بميراند
وَيُميتُ وَيُحْيي وَهُوَ حَيُّ لا يَموُتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلي كُلِّشَيْءٍ قديرٌ
و بميراند و زنده كند و او است زنده اي كه نميرد هرچه خير است بدست او است و او بر هر چيز توانا است.
پس بدانكه جنت و نار در ارواح اند نه ارواح در جنت و نار , بلكه در اطلاق كلمه دركه مشعر به ظرفيت است خيلى دقت بايد . پس بدانكه جنت و نار را در همه عوالم مظاهر است .
انفطار , انشقاق و ظهور شى ء از شى ء است يقال تفطر الشجر بالورق والنور , برگ و گل از درخت منفطرند و قائم به درختند بلكه جزء درخت و شأنى از شئون اويند .
نام خداوندي عظيم. جبّار نامدار كريم، قهّار كردگار حكيم. خداوندي كه رقم قلم قضاء او بهيچ آب منسوخ نگردد. جبّاري كه تير تقدير او بسپر هيچ آفريده مندفع نشود، كريمي كه فضل عميم او در هيچ معيار نگنجد، رحيمي كه احسان قديم او هيچ ميزان نسنجد. خاطر اگر چه هادي و داهي بود در لمعات انوار سبحات جلال او گمراه شود. شكر اگر چه با طول و عرض بود، در فضل و احسان و طول و امتنان او كوتاه گردد. عقل اگر چه كامل و وافر بود، در درياي علم او غريق گردد. وهم و فهم اگر چه با حدّت و فطنت بود، در انوار جلال و جمال او حريق شود.
وقتى كه منادى حق تو را از خانه خاك بخواند براى جزاء كردارت به عرصه رستاخيز براند, آن گاه ببينى خروش از مظلومان برآيد و فرياد از نهاد ظالمان برخيزد, سراپرده عزت در صحراى قدرت زده شود, بساط عظمت گسترده گردد, ترازوى عدل آويخته, صراط راستى كشيده, اقوياء در دست ضعفاء اسير, و فقراء بر امراء امير, مطيع شادان و عاصى گريان, چه نسبها بريده, و چه روى سفيدان روى سياه گرديده.
اگر قرين دورانديشي شوي و عزم كني، مصيبت و سختي را ناچيز يابي و تاثير و زيانشان اندك سازي.نيز از همان راه هاست كه: آنچه از فرا رسيدن فنا داني، دل را نيز بياموز و نيز آنچه از بگذشتني كه سرنوشت است. چرا كه دنيا را حال يكسان نماند و هيچ مخلوقي را بقائي آشكارا نيست.