پرهيزگاران
پرهيزگاران در جاي جاويدي اند. جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ در بهشت و چشمه هاي روان.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
پرهيزگاران در جاي جاويدي اند. جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ در بهشت و چشمه هاي روان.
به هر كسي درد دل اظهار مي كني
خوابيده دشمن است كه بيدار مي كني
از بس كه زمانه اهل درد نيست
درد دل خود به ديوار مي كني
هنگام تصميم گيري ابتدا نبايد بپرسي،از اين كار چه نفعي عايدم خواهد شد؟پرسش درست اين است كه:چه كاري به نفع همه است؟خانه زماني مستحكم خواهد شد كه همهٔ ديوارهايش استوار باشند.
در گوش دلم گفت فلك پنهاني
حكمي كه قضا بود ز من مي داني
در گردش خويش اگر مرا دست بُدي
خود را برهاندمي ز سرگرداني
هر گه كه بخرابه اي بر گذشتي توقّف كردي بزاري بناليدي و رفتگان آن منزل ياد كردي گفتي: كجااند ايشان كه اين بنا نهادند و از آن مسكن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفه ها بياراستند چون دل برآن نهادند و چون گل بر بار بشكفتند از بار بريختند و در گل خفتند.
گاه گويم كه در قبضه ديوم از بس كه پوشش كه مي بود، گاه نوري تابد كه بشريّت در جنب آن ناپديد شود، نوري و چه نوري كه از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگاني عنوانست، هم راحت جان و هم عيش جان و هم درد جانست.
توئي ياري رس فرياد هركس
به فرياد من فريادخوان رس
ندارم طاقت تيمار چندين
اغثني يا غياث المستغيثين
تو آن هستي كه با تو كيستي نيست
توئي هست آن دگر جز نيستي نيست
توئي در پرده وحدت نهايي
فلك را داده بر در قهرماني
خداونديت را انجام و آغاز
نداند اول و آخر كسي باز
به درگاه تو در اميد و در بيم
نشايد راه بردن جز به تسليم
فلك بربستي و دوران گشادي
جهان و جان و روزي هر سه دادي
اگر روزي دهي ور جان ستاني
تو داني هر چه خواهي كن تو داني
تو توفيق توام زين گونه بر پاي
برين توفيق توفيقي بر افزاي
چو حكمي راند خواهي يا قضائي
به تسليم آفرين در من رضائي
اگر چه هر قضائي كان تو راني
مسلم شد به مرگ و زندگاني
ز آئينه دل چو زنگ اغيار زدود
نه جامه سفيد ساز و نه خرقه كبود
چون اهل زمان نه ايم در قيد فنا
ما فاني مطلقيم در عين وجود