مأخذ آن قصّهاى است كه در رساله قشيرّيه
(احمد خضرويه) وفات نزديك آمد هفتصد دينار وام داشت. همه به مساكين و مسافران داده بود. در نزع افتاد. غريمانش به يك بار بر بالين او آمدند. احمد در آن حال در مناجات آمد. گفت الهى، مرا مىبرى و گرو ايشان جان من است و من به گروم به نزديك ايشان چون وثيقت ايشان مىستانى كسى را بر گمار تا به حق ايشان قيام نمايد.آن گاه جان من بستان. در اين سخن بود كه كسى در بكوفت كه غريمان شيخ بيرون آيند.همه بيرون آمدند و زر خويش تمام بگرفتند. چون وام گزارده شد جان از احمد جدا شد- رحمة اللَّه عليه-.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]