عمر
تابوت مرا باز كن اي خواجه زماني
وز صورت ما بين ز رخ دوست نشاني
تا ديدهٔ چون نرگس ما بيني در خاك
از خون دل ما شده چون لاله ستاني
تا دو لب پر گوهر ما بيني در خاك
در گور چو پر خاك يكي غاليه داني
تا قامت چون تير مرا بيني در گل
چفته شده و خشك چو بيتوز كماني
ما كشتهٔ چشم بد چرخيم وگرنه
اينجا چه كند خفته تر و تازه جواني
ناديده چو شاهان جوان بخت به ناگاه
برساخته از تختهٔ تابوت نشاني
يك نو خط نوشاد ميفتاد به صد قرن
زين چنبر گردنده به صد قرن قراني
آن جامه كه ميل تن ما بود بد و بيش
از مردن او گور بپوشيد چناني
اي دوست چو سودي نكند گوهر ما را
آن به كه نكوشي بخروشي به فغاني
نان پيش فرست از پي آن كامدگان را
آبيست درين در ز پي دادن ناني
خر پشتهٔ ما بيش مياراي كه ما را
هر روز ميآراسته بخشند جناني
اينجا همه لطفست كسي را كه نبودست
هرگز به خدا و به رسولانش گماني
زانگونه كه گر هيچ بپرسي ز تو هر خاك
زين شكر عجب نيست كه بيكام و زباني
از بس كرم و لطف خداوند برآيد
آوازهٔ المنةالله به جهاني
بيخدمت او كس به همه جاي مماناد
چون خامه و چون نيزه يكي بسته مياني
ديديم كه اندر ره او شرك نگنجد
خود را ز همه باز خريديم به جاني
اي پير همان كن تو كه ما روز جواني
حقا كه در اين بيع نكرديم زياني
با خدمت حق باش كه گر باشي ور نه
از مرگ بيابي به همه عمر اماني
كز بهر تو يك روز همين بانگ برآيد
در گوش عزيزانت كه بيچاره فلاني
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]