مرثيه
گفت مسلم احبر تو با خاتم پيغمبران
اي حزين ناتوان
روز محشر شافعت در عهد اين پيمان منم
از سر احسان منم
نيري از مدح مسلم كي فرو بندد ز جان
در رديف شيعيان
گويد اندر ماتمت با ديده گريان منم
با چنين عصيان منم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
گفت مسلم احبر تو با خاتم پيغمبران
اي حزين ناتوان
روز محشر شافعت در عهد اين پيمان منم
از سر احسان منم
نيري از مدح مسلم كي فرو بندد ز جان
در رديف شيعيان
گويد اندر ماتمت با ديده گريان منم
با چنين عصيان منم
علي جان خانه عمر را كردي خراب آخر
ز داغت اي پسر كردي دل ليلا كباب آخر
چه سازم از فراقت بعد از اين اندر شب و روزان
بگيرم با كه انس اي ماه من بر گو جواب آخر
عجب كردي تلافي زحمت شبهاي تارم را
عجب اي نوگلم بگرفته ام از تو گلاب آخر
هلا لا خوش رسيدي نيمه با آن طلعت رخشان
غروبت زود بود اندر محاق اي ماهتاب آخر
زدي يك جلوهٔ از غمزده ات بردي دل عالم
بيفكندي بروي عارضت از چه نقاب آخر
جهان را از كمان ابروان يكسر نشان كردي
زدي بر قلب ليلا تير خود را بي حساب آخر
هزاران حيف از قد چو سرو و عارض ما هست
دريغا زود گرديدي شهيد اندر شباب آخر
پسر جان خوابگاهت بود روي فرش ديبائي
كنون بينم كه فرش خواب تو گشته تراب آخر
عزيز من چرا از مادرت قطع نظر كردي
چرا در اين زمين پر فتن رفتي بخواب آخر
ز جا خيز و بزخم رأس تو اي نوگل مادر
گذارم رحمي اين لحظه با چشم پر آب آخر
نخوابيدم سر گهواره ات شب تا سحر جانا
بسي خواندم براي تو علي جان ذكر خواب آخر
اميدم بود چينم بزم شادي از براي تو
ندانستم اجل در قصد تو جانا كمين كرده
ندانستم كه سازد كربلا قلبم كباب آخر
فداي كاكل آلوده در خونت شود ليلا
چرا گرديده لبهايت كبود از جرعه آب آخر
ببين از داغ تو عاصي نموده ديدگان دريا
نظر بنما باحوالش تو در روز حساب آخر
مونس من مونس و غمخوار داشت
دادرس و ياور و انصار داشت
يار و علمدار و مددكار داشت
نيست چرا يك تن از ايشان بجا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
شمر چون بر سينه او جا نمود
ديده حق بين شه دين وانمود
قطره از آب تقاضا نمود
كرد چرا تشنه سروي جدا
كرب و بلا نور دو عينم كجاست
سيد مظلوم حسينم كجاست
دو زانو در بغل گريان بود با قلب بشكسته
غريبي حسين بيند ز ديده عنبر افشانست
سهيل امشب ميا بيرون حسين حالي ديگر دارد
براي وقعه فردا عجب شور و شرر دارد
ز داغ نوجوانانش بدل صد نيشتر دارد
براي قتل يارانش غمين دل شاه خوبان است
سهيل امشب ميا بيرون كه امشب زاده زهرا
الي صبح رازها دارد حضور خالق يكتا
ز نظمت عاصيا خون شد دل صديقه كبري
تمنايت دم آخر از آن شاه شهيدان است
پس گلويش تو ببوس از عوضم اي مضطر
كه بود آخرديدارحسين اي دختر
عاصي از مرثيه اش برزده قلبم آذر
حاميش مي شوم اندرصف حرمان زينب
موپريشان زينب
بنشين دربرم اي نور دو چشمان زينب
مصيبت روز عاشورا
چون حسين ابن علي كشته شد از تيغ و سنان
مانده در روي زمين پيكر پاكش عريان
از غمش جن و ملك داشت بدل آه وفغان
اهل بيتش همه از جور عدو ناله كنان
خضم در هلهله و قتل حسين خرم شاد
آل طاها همه در غصه و آه و فرياد
بزدند آتش كين بر خيمه خسرودين
بامر سعد ستم گستر دور از آئين
شعله آتش بر گنبد دوار رسيد
كمر پير فلك از غم اين درد خميد
دست يغما بگشودند همه لشكريان
رفت غارت همه اسباب شه تشنه لبان
آنچه در قسمت هر كس بيافتاد ببرد
حرمت آل علي را بجوي كس نشمرد
ز جاي خيز و نظر كن بچشمهاي ترم
شكست مرگ تو اي نوجوان ز غم كمرم
شكفته زخم تنت همچو غنچه در گلزار
گل هميشه بهارم سري ز خاك بر آر
ز تيشه كه بيفتاده سرو قامت تو
ز ضربتي كه دو شق گشته فرق انور تو
گشاي چشم و ببين ديده هاي گريانم
ز فرقت تو برون رفت روح از جانم
كدام ظالم بي دين ز تيشه بيداد
فكند قامت سروت چو شاخه شمشاد
ستاره سحر من غروب كردي زود
هنوز رفت غروب تو اي ستاره نبود
بگوبادصبابرخاصي آل عباامشب
سلامي نزد او از مسلم بي اخي امشب
پيام من رسان و شرح حال كوفيان برگو
كه اين امت شكستند شيشه غهدووفاامشب
همين مردم كه بوسيدند اول دست مسلم را
نمايند سنگ باران ازسرهر بام ها امشب
چگويم ازغريبي رفت طفلان و شدم تنها
به خود نامم ويا بركودكان بينواامشب
چه سازم بارهانيمه شب زارو سرگردان
نهم سربرسرديوارها من آشنا امشب
صبا برگوحسين راالامان زين خلق بي ايمان
گرفتارم بدام كوفيان بي حيا امشب
ميا دركوفه اي جان پسرعم هرچه مي تواني
كه دارم يك دلي پرخون از اين قوم دغا امشب
اگرآئي بكوفه اكبر از ليلاجداگردد
منم از طفلهاي خويشتن گشته جدا امشب
شهيد كربلا در تسلي زينب
به گريه گفت كه دختر امير عرب
جهان نكرده وفايي به مادر و پدرم
مگر ز جدا گرم تو من عزيزترم؟
تمام ساغر صهباي مرگ نوشيدند
ز هر ديده حق بين خويش پوشيدند