اجل
كنونت كه امكان گفتار است
بگو اي برادر به لطف و خوشي
كه فردا چو پيك اجل در رسيد
به حكم ضرورت زبان دركشي
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
كنونت كه امكان گفتار است
بگو اي برادر به لطف و خوشي
كه فردا چو پيك اجل در رسيد
به حكم ضرورت زبان دركشي
خوبان همه چو صورت تو دلنشين چو جاني
گر گوش حق شنو هست هم ايني و هم آني
از شوق روي دلبر دارم دلي بر آذر
اي پرده دار آن در زان پرده كي نشاني
با دوست همنشينيم و ز هجر او دلم خون
تا سر اين بگويد كويار نكته داني
هر دل كه نور حق ديد جز نور حق نباشد
ني نزد او زميني است ني پيشش آسماني
بي انتظار محشرحق بين فناي كل ديد
گشتي چو فاني از خود گرديد خلق فاني
چون هست عكس يكتا نبود دو چيز همتا
در ملك هست جز هست چون نيست، نيست ثاني
امروز جلوهٔ وي رندان كهن شمارند
كور است در هر آني روي نوي و آني
سر دهانت اي شه معلوم كس نگرديد
هم زان دهد گر آيد اسرار رابياني
اي نامداري كه نامت يادگار جانست و دل را شادي جاودانست، روح روح دوستانست و آسايش غمگنانست، عنوان نامهاي كه از دوست نشانست و مهر قديم بر وي عنوانست، نامهاي كه از قطعيّت امانست و بي قرار را درمانست، تاج دولت ازلست و شادروان سعادت ابد، در هفت آسمان و هفت زمين هر كه او نامي يافت ازين نام يافت، دولتي آن كس شد كه آفتاب انوار اين نام برو تافت.
حقيقت مثل كهربا است و هستى تو همچون كاه است. بنابراين همان طور كه كهربا به آسانى كاه را بسوى خود مى كشد كشش حق نيز مى تواند تو را جذب كند.
جمله نور حق گرفته همچو طور اين جان از او
همچو گوهر تافته از عين كان اين است او
هر حقي را حقيقتي است . و حق چون آفتاب است و حقيقت چون روشنايي است ، و حق چون چشم است و حقيقت چون بينايي . و حق و حقيقت چنانست كه بصر و بصيرت.
سيمرغ پرنده اى است افسانه اى كه جايگاه آن كوه قاف است و در اصطلاح عرفا رمز خداوند و ذات واحد مطلق اوست.كوه قاف جايگاه و مقرّ سيمرغ است و آن عبارتست از حقيقت انسانى كه مظهر تامّ آن حقيقت است و هر كه به كوه قاف برسد به سيمرغ رسيده است يعنى هر كس به حقيقت انسانى دست يافت به موجب «من عرف نفسه فقد عرف ربه»به حقّ واصل مى شود و شناخت حق براى كسى ميسّر مى گردد كه: «من رآنى فقد رأى الحق»
سير بحر غلبات حق است كه در وقت وجد عنان مركب بنده بىواسطه در منازل حقيقت بمشاهدۀ قدس گشت،تا چنانكه در دريا سير يك ماهه بيك روز كند،جوانمرد در اين جذبۀ الهى مسافت همۀ عمر باز برد،كه گفتهاند «جذبة من الحق توازى عمل الثقلين».
هو الاول والاخر والظاهر والباطن .
كه واقع جز ذات و شئون ذاتيه معبر به اسماى حسنى و صفات علياى او نيست([ . هو فى السماء اله وفى الارض اله ]) .
لذا اين فريق اهل تحقيق , قائل به حقيقت واحده ذات مظاهرند كه همان وحدت واجب الوجود است و حق مساوق وجود است .
وحدت حقه حقيقيه همان وجود صمد حق است و وجوب وجود صمد حق با وحدت مطلقه آن يكى است و اين وحدت مطلقه منزه از اطلاق و تقييد است . مطلق است اما نه اطلاق در مقابل تقييد كه خود تقييد است .
چشم حق بينش به ديدار فروغ طلعت دل آراى حتى يتبين لهم انه الحق از آيات آفاق و انفس روشن شد , مى يابد كه چون او حق است همه آثار صنع او حق است , زمين و آسمان حق است , ماه و خورشيد و ستارگان حق است , از ذره تا كهكشانها حق است , نظام هستى حق است , دولت او دولت حق است , و رسول او حق است , و كتاب او حق است , بعث و نشور حق است , صراط و ميزان حق است , و آنچه را كه حق فرمود حق است حق است كه سالك در اين مقام به اعتبارى , سفرى من الحق الى الخلق بالحق مى كند , چنانكه از آيات آفاق و انفس سفرى من الخلق الى الحق كرده است .
فإنّ كلّ شيءٍ فيه الوجود, ففيه الوجود مع لوازمه. فكلّ شيءٍ, فيه كلّ شيء; ظهر أثره أم لا.
چون در عرفان, وجود مساوق حق است, پس حق در همه حضور دارد. بنابراين با مشاهده هر شىء, مى توان اللّه تعالى را رؤيت نمود; زيرا همه مظهر اسم (اللّه) مى باشند و مظهر از خود چيزى ندارد جز هويّت حق نما.