وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
فايلستان

ابزار وبمستر

علي

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۲۲
فايلستان

در خلوت حق محرم اسرار علي بود       مقصود وجود از همه اطوار علي بود

ديديم بسي قافله در سير الي اللّه              

در پيش روان قافله سالار علي بود

از نور علي جمله جهان گشت پديدار           

وزجمله جهان نيز پديدار علي بود

آن عارف حق بين كه همي گفت سلوني     

وارسته ازين هستي پندار علي بود

آن شاه ولايت كه از اقليم حقيقت            

آمد به جهان سرور سردار علي بود



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نكوهش بيجا

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۲۱
فايلستان

سير،يكروز طعنه زد به پياز

كه تو مسكين ،چقدربدبويي

گفت:ازعيب خويش بي خبري

زان ره از خلق عيب مي جويي

تو گمان مي كني كه شاخ گلي

به صف سرو و لاله مي رويي

خويشتن،بي سبب بزرگ مكن

تو هم از ساكنان اين كويي

در خود،آن به كه نيك تر نگري

اول ،آن به كه عيب خود بيني

مازبونين و شوخ تن نمي شويي



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

چراغ

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۲۰
فايلستان

كشتيي زآسيب موجي هولناك

رفت وقتي سوي غرقاب هلاك

تندبادي،كردسيرش راتباه

روزگاراهل كشتي شد سياه

طاقتي درلنگروسكان نماند

قوتي دردست كشتيبان نماند

هرچه بودازمال و مردم،آب برد

زان گروه رفته ،طفلي ماندخرد

موجش لاول وهله،چون طوماركرد

تندبادانديشه پيكاركرد

بحرراگفتم دگرطوفان مكن

اين بناي شوق را،ويران مكن

امردادم بادرا،كان شيرخوار

گيردازدريا،گذارددركنار

تيرگي ها رانمودم روشني

ايمني ديدند و ناايمن شدند

دوستي كردم،مرادشمن شدند

وارهانديم آن غريق بينوا

تارهيدازمرگ،شدصيدهوي

آخر،آن نورتجلي دودشد

آن يتيم بي گنه،نمرود شد

رزمجويي كردباچون من كسي

خواست ياري،ازعقاب وكركسي

كردمش با مهرباني ها بزرگ

شدبزرگ وتيره دل ترشدزگرگ

خواست تالاف خداوندي زند

برج وباروي خدارا بشكند

پشه اي راحكم فرمودم،كه خيز

خاكش اندرديده خودبين بريز

تانمانديادعجبش دردماغ

تيرگي رانام نگذارد چراغ



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

لطف حق

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۲۰
فايلستان

مادرموسي،چوموسي رابه نيل

درفكند،ازگفته رب خليل

خودزساحل كردباحسرت نگاه

گفت كاي فرزندخردبي گناه

گرفراموشت كندلطف خداي

چون زهي زين كشتي بي ناخداي

وحي آمدكاين چه فكرباطلست

رهرومااينك اندرمنزلست

ماگرفتيم آنچه راانداختي

دست حق راديدي ونشناختي

درتو،تنهاعشق ومهرمادريست

شيوه ما،عدل وبنده پروريست

نيست بازي كارحق،خودرامباز

آنچه برديم از تو،باز آريم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتراست

دايه اش سيلاب وموجش مادر است

رودها ازخودنه طغيان مي كنند

آنچه مي گوييم ما،آن مي كنند

به كه برگردي،به ما بسپارديش

كي توازمادوست ترمي داريش

قطره اي كز جويباري مي رود

ازپي انجام كاري مي رود

ميهمان ماست،هركس بينواست

آشنا با ماست،چون بي آشناست

مابخوابيم،ارچه مارارد كنند

عيب پوشي ها كنيم،اربدكنند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

گرگ و سگ

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۱۹
فايلستان

پيام داد سگ گله را،شبي گرگي

كه صبحدم بره بفرست،ميهمان دارم

مرابه  خشم مياور،كه گرگ بدخشم است

درون تيره ودندان خونفشان دارم

جواب داد،مراباتوآشنايي نيست

كه رهزني تو ومن نام پاسبان دارم

من از براي خور وخواب ،تن نپروردم

هميشه جان به كف وسربرآستان دارم

گرفتم آنكه فرستادم آنچه مي خواهي

ز خودچگونه چنين ننگ رانهان دارم

هراس نيست مراهيچ گه زحمله گرگ

هراس كم دلي بره جوان دارم

شبان،به جرات وتدبيرم آفرين ها خواند

من اين قلاده سيمين،ازآن زمان دارم

رفيق دزد نگردم به حيله وتلبيس

كه عمر هاست به كوي وفامكان دارم

مرانكشته،به آغل درون نخواهي شد

دهان من نتوان دوخت،تادهان دارم

جفاي گرگ،مراتازگي نداشت،هنوز

سه زخم كهنه به پهلو وپشت وران دارم

دوسال پيش،به دندان دم توبركندم

كنون زگوش گذشتي،چنين گمان دارم

دكان كيد،بروجاي ديگر بگشاي

فروش نيست در آنجاكه من دكان دارم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

قلب مجروح

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۱۸
فايلستان

دي،كودكي به دامن مادرگريست زار

كزكودكان كوي به من كس نظرنداشت

اطفال رابه محبت من،ازچه ميل نيست

كودك مگرنبود ،كسي كاوپدرنداشت

جزمن ميان اين گل وباران كسي نبود

كوكوزه اي به پاوكلاهي به سرنداشت

آخر،تفاوت من وطفلان شهرچيست

آيين كودكي،ره ورسم دگرنداشت

هرگز درون مطبخ ماهيزمي نسوخت

وين شمع،روشنايي از اين بيشترنداشت

همسايگان مابره ومرغ مي خورند

كس جز من وتو،قوت زخون جگر نداشت

بروصله هاي پيرهنم خنده مي كنند

دينار ودرهمي ،پدر من مگرنداشت

خنديد وگفت ،آنكه به فقر تو طعنه زد

از دانه هاي گوهر اشكت،خبرنداشت

از زندگاني پدر خود مپرس،از آنك

چيزي به غيرتيشه وداس وتبرنداشت

بس رنج برد وكس نشمردش به هيچكس

گمنام زيست،آنكه ده وسيم وزر نداشت

نساج روزگار ،دراين پهن بارگاه

از بهر ما قماشي از اين خوبتر نداشت



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

طفل يتيم

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۱۸
فايلستان

كودكي كوزه اي شكست وگريست

كه مراپاي خانه رفتن نيست

چه كنم،اوستاداگربرسد

كوزه آب ازوست ،ازمن نيست

گرنكوهش كندكه كوزه چه شد

سخنيم ازبراي گفتن نيست

چيزها ديده ونخواسته ام

دل من هم دل است،آهن نيست

روب مادرنديده ام هرگز

چشم طفل يتيم،روشن نيست

دامن مادران خوشست،چه شد

كه سرمن به هيچ دامن نيست

خواندم از شوق،هركه رامادر

گفت با من،كه مادرمن نيست

كودكان راكليج هست ومرا

نان خشك ازبراي خوردن نيست

جامه ام رابه نيم جو نخرند

اين چنين جامه ،جاي ارزن نيست

ترسم آنگه دهندپيرهنم

كه نشاني ونامي ازتن نيست

كودكي گفت:مسكن توكجاست

گفتم:آن جاكه هيچ مسكن نيست

رفعه ،دانم زدن به جامه خويش

چه كنم،نخ كم است وسوزن نيست

درس هايم نخوانده ماندتمام

چه كنم،درچراغ روغن نيست

همه گويند پيش مامنشين

هيچ جا،بهرمن نشيمن نيست

نزد استاد فرش رفتم و گفت:

درتوفرسوده ،فهم اين فن نيست

همگنانم قفا زنند همي

كه تو راجز زبان الكن نيست

من نرفتم به باغ باطفلان

بهرپژمردگان،شكفتن نيست

اوستادم نهادلوح به سر

كه چوتو،هيچ طفل كودن نيست

من كه هرخط نوشتم وخواندم

بخت باخواندن ونوشتن نيست

پشت سراوفتادفلكم

نقص حطي وجرم كلمن نيست

چرخ ،هرسنگ داشت برمن زد

ديگرش سنگ درفلاخن نيست

چه كنم،خانه زمانه خراب

كه دلي ازجفاايمن نيست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

افسانه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۱۷
فايلستان

قاضي كشمر ز محضر،شامگاه

رفت سوي خانه با حالي تباه

هركجادرديد،برديوارزد

بانگ بردربان وخدمتكار زد

كودكان راراندباسيلي ومشت

گربه راباچوبدستي خست وكشت

هرچه كم گفتند،اوبسيارگفت

حرفهاي سخت وناهموارگفت

كردخشم آلوده،سوي زن نگاه

گفت:كزدست توروزم شدسياه

توغنودي،من دويدم روز وشب

كاستم من،توفزودي،اي عجب

هرچه كردم گرد،باوزرووبال

توبه پاي ازكردي پايمال

ازپي يك راست ،گفتم صددروغ

ماست رامن بردم ومظلوم دروغ

بدره زرديدم ورفتم زدست

بي تامل روز راگفتم شبست

ريختم بهرتوعمري آبرو

توچه كردي ازبراي من،بگو

بعدازين نه پيروم ،نه پيشوا

چون تو،اندرخانه خواهم كردجا

زن به لطيف وخنده گفت:اين كارچيست

بادروديوار،اين پيكارچيست

امشب از عقل وخردبيگانه اي

گرنه مستي،بيگمان ديوانه اي

كودكان راپاي برسرمي زني

مشت برطومارودفترمي زني

مي روم من،يك دوروزاينجابمان

همچومن،دانستنيهارابدان

زن چوازخانه سحرگه رخت بست

خانه،ديوانخانه شد،قاضي نشست

گاه خط بنوشت وگاه افسانه خواند

ماند،امابي خبري ازخانه ماند

روزي اندرخانه سخت آشوب شد

گفتگوي مشت وسنگ وچوپ شد

خادم وطباخ وفراش آمدند

تاتوانستند،دربان رازدند

پيش قاضي آن دروغ،اين راست گفت

درحقيقت،هرچه هركس خواست گفت

عيبهاگفتندازهم بي شمار

رازهاي بسته كردندآشكار

گفت دربان اين خسان اهريمندند

مجرمندوبي گنه رامي زنند

بازكردم هرسه راامروز مشت

برگرفتم باردزديشان زپشت

بانگ زد خادم براوكاي خودپرست

قفل مخزن راكه ديشب مي شكست

كوزه روغن تومي بردي به دوش

يابراي خانه يابهرفروش

خواجه ازآغازشب درخانه بود

حاجب ازبهركه،دررامي گشود

دايه آمدگفت طفل شيرخوار

گشته رنجور ونمي گيرد قرار

گفت :ناظر،دخترمن ديده است

ناگهان،فراش همياني گشود

گفت كاين زرهاميان هيمه بود

باغبان آمدكه دزد،اين ناظرست

غايبست ازحق،اگرچه حاضرست

زرفزون مي گيردوكم مي خرد

آن چه دينارست ودرهم،مي برد

مي كندازمابه جوروظلم،پوست

خواجه مهمانست،صاحبخانه اوست

ازكناردر،كنيزآوازداد

بعدازين ،نان راكجابايدنهاد

كودكان نان وعسل راخورده اند

سفره اش را نيز با خود برده اند

ديدقاضي،خانه پرشوروشرست

محضرست،امادگرگون محضرست

كارقاضي جزخط ودفترنبود

آشنابااين چنين محضرنبود

چون زجابرخاست،زن درراگشود

گفت:ديدي آنچه گفتم راست بود

تو،به محضرداوري كردي هزار

ليك اندرخانه درماندي زكار

گرچه ترساندي خلايق رابسي

ازتودرخانه نمي ترسدكسي

من كنم صدشعله دريك دم خموش

گاه دستم،گاه چشمم،گاه گوش

توچه مي داني كه دزد خانه كيست

زين حكايت ،حق كدام ،افسانه چيست

زن،به دام افكنددزدخانه را

ازحقيقت دوركردافسانه را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حديث مهر

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۱۶
فايلستان

گنجشك خردگفت سحرباكبوتري

كاخرتوهم برون كن ازين آشيان سري

آفاق روشنست،چه خسبي به تيرزگي

روزي بپر،ببين چمن وجويي وجري

بنگرمن از خوشي چه نكوروي وفربهم

ننگست چون تومرغك مسكين لاغري

گفتاحديث مهربياموزدت جهان

روزي توهم شوي چومن اي دوست مادري

گردتوچون كه پرشودازكودكان خرد

جزكارمادران نكني كارديگري

ترسم كه گرروم،برداين گنج هاكسي

ترسم درآشيانه فتدناگه آذري

شيرين نشدچوزحمت مادر،وظيفه اي

فرخنده ترنديدم ازين،هيچ دفتري



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

توانا و ناتوان

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۵:۱۶
فايلستان

دردست بانويي،به نخي گفت :سوزني

كاي هرزه گردبي سروپاچه مي كني

مامي رويم تاكه بدوزيم پاره اي

هرجامي رسيم،توباماچه ميكني

خنديدنخ كه ماهمه جاباتوهمرهيم

بنگربه روزتجربه تنهاچه مي كني

هرپارگي به همت من مي شوددرست

پنهان چنين حكايت پيداچه مي كني

درراه خويشتن،اثرپاي ماببين

مارازخط خويش،مجزاچه مي كني

توپايبندظاهركارخودي وبس

پرسندارزمقصدومعني چه مي كني

گريك شبي زچشم توخودرانهان كنيم

چون روزروشن است كه فرداچه مي كني

جايي كه هست سوزن وآماده نيست نخ

بااين گزاف ولاف،درآنجاچه مي كني

خودبين چنان شدي كه نديدي مرابه چشم

پيش هزارديده بيناچه مي كني

پندار،من ضعيفم وناچيز وناتوان

بي اتحادمن،توتواناچه مي كني



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فايلستان
مركز دانلود فايل
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فايلستان است. || طراح قالب avazak.ir