افسانه
اين كه روزي بي تردد مي رسد افسانه است
پنجه كوشش كليد رزق را دندانه است
با هزاران عقده مشكل درين بستان چو سرو
دست را بر هم نهادن سخت بي دردانه است
هيچ كس در پايه خود نيست كمتر از كسي
گنج دارد زير پر تا جغد در ويرانه است
غفلت ارباب دولت را سبب در كار نيست
در بهاران خوابها مستغني از افسانه است
گفتگو با جاهلان بي ادب از عقل نيست
هر كه مي گردد طرف با كودكان، ديوانه است
زود گردون كامجويان را ز سر وا مي كند
چون فضول افتاد مهمان، بار صاحبخانه است
ديده حق بين نگردد روزي هر خودپرست
ورنه خرمن هاي عالم جمله از يك دانه است
حاصلش از رزق غير از گردش بيهوده نيست
آسيا هر چند مستغرق در آب و دانه است
مطلب از سير گلستان تنگدل گرديدن است
ورنه باغ دلگشاي ما درون خانه است
در گلستاني كه ميراب است چشم بلبلان
باغبان بيكارتر از سبزه بيگانه است
كار ما از پنجه تدبير مي گردد گره
گر چه اميد گشايش زلف را از شانه است
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]