مرثيه
آخر اي شمر نه من نوردل زهرايم
از عطش بين كه زبان دور لبان مي سايم
پاره بود از تيغ و سنان اعضايم
رفت طاقت ز من اي مرتد بي شرم و حيا
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
آخر اي شمر نه من نوردل زهرايم
از عطش بين كه زبان دور لبان مي سايم
پاره بود از تيغ و سنان اعضايم
رفت طاقت ز من اي مرتد بي شرم و حيا
خيز كه هنگام سواري رسيد يا حسين
خيز شها موسم ياري رسيد يا حسين
بهرمن اين لحظه عماري رسيد ياحسين
خيز نما زينب زارت نگاه يا حسين
داغ عباس جوان من ايا شوم شرير
برد از من رمق و نيست بحال تقرير
پيكرم نيست دگر لايق تير و شمشير
پيش از اين نيست مرا طاقت اين جور و جفا
درد من چاره ندارد كه بگويم غم خويش
ني دوائي است كه بتوانم از او حاصل كرد
خوش بخوابي خبرت نيست ز طفلان پريش
كه حسين ارض و سما را ز غمش عاطل كرد
زينب زار تو داني چه نوائي دارد
حسنت از غم تو حال دلم مشكل كرد
چون جان تو ميستاني چون شكر است مردن
با تو ز جان شيرين شيرينتر است مردن
بردار اين طبق را زيرا خليل حق را
باغ است و آب حيوان گر آذر است مردن
اين سر نشان مردن و آن سر نشان زادن
زان سر كسي نميرد ني زين سر است مردن
بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو
مگريز اگر چه حالي شور و شر است مردن
والله به ذات پاكش نه چرخ گشت خاكش
با قند وصل همچون حلواگر است مردن
از جان چرا گريزيم جان است جان سپردن
وز كان چرا گريزيم كان زر است مردن
چون زين قفس برستي در گلشن است مسكن
چون اين صدف شكستي چون گوهر است مردن
چون حق تو را بخواند سوي خودت كشاند
چون جنت است رفتن چون كوثر است مردن
مرگ آينهست و حسنت در آينه درآمد
آيينه بربگويد خوش منظر است مردن
گر مؤمني و شيرين هم مؤمن است مرگت
ور كافري و تلخي هم كافر است مردن
گر يوسفي و خوبي آيينهات چنان است
ور ني در آن نمايش هم مضطر است مردن
خامش كه خوش زباني چون خضر جاوداني
كز آب زندگاني كور و كر است مردن
ميا در كوفه مي افتد علم از دست عباست
چو من افتي حسين جان اندر اين دام بلا امشب
ميا در كوفه ميگردي غريب و بيكس و تنها
منم هستم غريب اين ديار پر بلا امشب
اگر زينب بيايد كربلا گردد اسير كين
چو من گشتم اسير اين گروه اشقيا امشب
مباح است نيري خون غريبان گر در اين كوفه
كه مسلم را نمايند سنگ سار از خانه ها امشب
جز محبت به تو اي شوم جفاگر كردم
چه بدي با تو من بي كس مضطر كردم
من چه تقصير بحق تو ستمگر كردم
تا كه امروز بحقم بنمائي كيفر
خوش آن دلي كه به سر شوق كربلا دارد
هواي تربت سلطان نينوا دارد
خوش آن كه از وطن خويشتن خيال سفر
به سوي روضه فرزند مصطفي دارد
خوش آنكه در همه عمر ميل كرب و بلا
پي زيارت دلبند مرتضي دارد
به تحت قبه آن شاه مستجاب شود
اگركسي طلب حاجت از خدا دارد
به هر ديار بود دردمند بيماري
ز خاك درگه او ديده شفا دارد
برو به كرب و بلا و ببين ز شاه و گدا
به درگه شه دين روي التجا دارد
اگر حيات ابد همچو خضر ميطلبي
فرات خاصيت چشمه بقا دارد
به آب كوثر و تسنيم اعتنا نكند
كسي كه در لب شط فرات جا دارد
به زائران خود از ساق عرش شاه شهيد
نظر به جانب هر يك جدا جدا دارد
برو رواق ابوالفضل را ببين كه شرف
هزار مرتبه بر عرش كبريا دارد
ببين چه جاه و جلالي از او نموده به روز
ببين چه روضه و ايوان با صفا دارد
ز زائران برادر نمايد استقبال
ببين چقدر علمدار باوفا دارد
خدا نصيب كند وادي السلام نجف
به هر كه رو به سوي شاه اوليا دارد
برو مقام علي را ببين به شهر نجف
كه خاك درگه او طبع كيميا دارد
اگر كه آرزوي قرب كبريا داري
نظاره كن كه علي روي حق نما دارد
مزار مسلم و هاني به مسجد كوفه
برو ببين كه چه نور و چسان ضيا دارد
فلك كردي خراب از كيد توعالم پريشان شد
گرفتي تنگ ره را آنچنان بر سبط پيغمبر
كه عرش اعظم از تدبير تو چون بيد لرزان شد
شدي بر كام بورزاده سفياني بي دين
ولي حق ز جورت روز و شب در آه و افغان شد
نمودي تيره بر چشم حسين اين صبح صادق را
بسان طاهر بشكسته پر افتان و خيزان شد
تمام وحشي و طير هر يك بسامانش سري دارند
مگر فرزند زهرا اي فلك بي سر و سامان شد
كشاني كه حسين را در حريم خواص رباني
به قصد قتل شد جمعي روان با تيغ بران شد
براي طوف حج چون شد روان آن آيه رحمت
ز نيرنگ فلك غافل چه آن سلطان خوبان شد
سپس ديد آنكه خونش اندر آن وادي همي ريزد
روان گرديد ز آن وادي ز ديده اشك ريزان شد
عجب از گردش ايام و چرخ واژگون سيرت
چه ظلمي ز اشقيا بر آل پيغمبر نمايان شد
كسي كو بود صاحب خانه گوش اي دوستان داريد
برونش كرد كافر دو سمت دشت و هامونش
ز كينه قوم دون نگذاشتند آن شاه دلخون را
كند اعمال حج اتمام قلب وي هراسان شد
برون شد از مقام قرب تو در هشت ذيحجه
بسوي نينوا با جمله اعوان و ياران شد
گفت مسلم اولين سردارجان بازان منم
درره جانان منم
درخورجام شهادت بالب عطشان منم
بنده يزدان منم
نايب سلطان دين شاهنشه دوران حسين
پادشاه عالمين
ميروسردارشجاع خسروخوبان منم
عازم ميدان منم
مسلم ابي عم خاصي آل عبا
نورچشم مرتضي
اندراين كوفه بدام لشكرعدوان منم
بادوصدافغان منم
آنكه اول شد روان دركوفه ازنزدحسين
هردم تيروسنين
آنكه اول جان برآهش ميكندقربان منم
اندرين ميدان منم